خواستم تنها بمانم

تنها شدم اینک وتوهستی پیشم

شاید این رسم خدایی است 

که تنها نگذارد بنده

چقدر رسم قشنگی است ، خدا ممنونم

دلم اینک آتش

ذهن مملو از اهداف بلند

ودر این تاریکی

راه گم کرده منم

و تو فریاد برس بنده ی خردت

که همه دست تمنا است به سویت

برسان نور ز سر چشمه ی جود

برهان دست گرفتار غرور

بنما ره به سر آغاز جمال

که تویی راهنمای ملک و حور

بنما ره که رسم منزل تو

بگشا ره که پر از دام و تل است

ومن این جا نگذاری تنها

که مراد از ره و راهم همه توست

که اگر حاجت و راه است ، 

همه  مفهوم تویی تو

که اگر راه وصال است

تویی یار و تویی جام و تویی جانم

که اگر مقصد و مقصود بود

همه بر وفق مراد تو خدای من بی رنگ و ثبات است،خدا

بده یک ذره ثباتم که ز این خط صراط

نروم برون و مانم به ثبات

برسان من به همه مقصدو معبود که من محتاجم

برسان من به وصالت که ز دوری رخت بیمارم

نکند دور کنی ان نگهت از رویم

که بسوزد همه آفاق به آه دل بی تاب نگاهت

مرو از قلب من اینک هرگز

که زنور همه ذاتت دلم اینک زنده است

و به پاس تو همه می تپد اینک

که بگوید با شرم

که خدا با همه ی کوله  و بار گنهم 

دوستم داری تو؟؟

چه سوالی مگر آن ایزد رحمان 

می شود مهر و محبت ز یادش برود

ای خدا دوستت دارم ، می گویم باز

همه ی جان وجهان بشنود اکنون

که خدا دوستت دارم نرو از پیش من هرگز


نویسنده : فاطمه سلیمی     متخلص به آوا