سلام شهدا

می خواهم درد دل کن

شنونده ای هست؟

گاهی می گویم خدارا شکر که پدر من شهید نشد!

شرمنده شهدا

اما واقعا خدارا شکر که پدرم شهید نشد

ای کاش جبهه هم نمی رفت 

ای کاش از خاک و وطنش هم دفاع نمی کرد

ای کاش درسش را به خاطر ناموس هم وطنانش رها نمی کرد 

گوش می دهی؟؟

هنوز هم شهید می آورند......

برادر چرا باز هم از این سرزمین دفاع می کنی؟؟؟

مگر چه لطفی دارد این سرزمین و مردم ؟؟

جز بی پدر کردن فرزندت و منت گذاردن بر سرش به جای دست نوازش ،چه حسنی دارد

آری خوب درکم می کنی....

دلم پر است 

بغض دارد خفه ام می کند

برادر دیگر تو نرو

نگذار نیش و کنایه ی عده ای از این مردم ، دل نازک دخترت را برنجاند

نگذار دخترت چون من در تنهایی اش بگرید ،نگذار.....

شاید بگویی کشور اگر جوان ندهد ، جان ندهد ، برپا نمی ماند

باز هم می گویم نرو 

مگر نمی شنوی آوای این حرف سوزان که به طفل های زیبای هم قطارانت می زنند....

مگر نمی شنوی که می گویند با پول ما زندگی می کنید؟؟؟با پول ما خوش می گذرانید؟؟؟از صدقه سر ما زنده اید و معاش دارید؟؟؟

مگر نمی شنوی؟؟؟؟

یکی نیست بگوید  شما از صدقه سر قطره قطره خون شهیدان ،از صدقه سر قطره های خون پدر من،پاره ی تن من،نوازش کننده موهایم...زنده اید.یکی نیست بگوید زندگی شما پدر مرا از من گرفت.کسی که روز ها در آغوش او آرام می گرفتم و شب ها به حکم وجودش خواب و رویا می دیدم

صبح ها به انگیزه ی بوسه و قربان صدقه اش برمی خاستم و عصر به امید پریدن در آغوشش و بوسیدنش با هر صدای دری می پریدم

همان کسی که به خاطر خنداندش دنیا را در می نوردیدم و زلزله ای می ساختم که غم هایش را مدفون کند

من یک دخترم ، برادر احساس دخترانه ی پری کوچک خانه ات را درک می کنم

چه شیرین است وقتی که شانه به دست سراق پدرم می روم بر روی پایش می نشینم و از اومی خواهم نوازشم کند حتی بیشتر و بیشتر .می نشینم مقابلش شانه را به دستش می دهم که  مو هایم را شانه کند. با این که مثل مادرم نمی تواند اما به همان اندازه شیرین است ولی متفاوت

موهایم درد می گیرد اما باز دوست دارم شانه کند .هیچ کس این حس را درک نمی کند.

همه می گویند لوسم ،همه می گویند بابایی ام.اما هیچ کسی درست نمی گوید.پدر و مادرم را در کنار هم و برای هم و برای خودم دوست دارم.هیچ کدام حسن دیگری را ندارد و هیچ کدام به تنهایی پاسخ دهنده به  تمام احساس من نیست 

برادر چگونه دخترت را رها می کنی با این همه احساس که در تو می جوید؟چه گونه دخترت را فدای مردمی می کنی که می گویند تو خنگی به زور سهمیه دانشگاهی.تورا درک نمی کنم

پسرت چه می شود؟

او که همیشه تورا اسوه ی خود می داند چگونه بی تو این دنیا را سر کند

او که یاد گرفته مقاوم باشد و خم به ابرو نیاورد و مشکلات را در خود انبار کند که خواهر و مادرش در آرامش باشند چگونه این همه حرف را تحمل کند.

چگونه مردم غرورش را له می کنند و هدف آماج سخن های بی پایه می کنند می بینی

چون پسر است احساس ندارد؟؟؟ که گفته

پسر ها منبع شور و شعف و احساس اند،اما غرورشان مانع از ابراز است

می خواهی چند بار تا به حال دیده باشم که برادرم بدور از چشم من اشک ریخته و اشک ریخته با آن که پدرم هست.اما پسر توچی؟؟

خواهر ها خوب می فهمند برادر را،شیشه ی عمر و حیات را..

پسر ها احساس دارند.چقدر دلنشین است وقتی پدر بوسه بر پیشانی اش می زند

و چقدر زیباست ابهتش در وقت سکوت و چقدر زیباست خشوعش در مقابل او و چه پر حیا و نجابت است نگاهش که زمین را به آسمان می دوزد و خیره نمی شود به چشم پدر

چه زیباست احساس پاکش

چه زیباست غرور و غیرتش برای ما، خواهر و مادرش

غیرتش را فراوان دوست دارم.

سخت ترین لحظه های عمرم وقت هایی بود که می گفتند انقلاب چه به درد ما خورد شاه که بود خوش بودیم.ما که انقلاب را نخواستیم خودتان خواستید پس بکشید و بچشید

-اگر سهمیه ات نبود مگر دانشگاه دولتی پزشکی قبول می شدی نه ؟؟؟

ودانشگاهی که هستم به اسم شاهد به کام غیر شاهد  .تنها سی در صد و حتی کمتر بچه های شاهد در دانشگاه می بینی بقیه غیر شاهد

جالب این جاست که انجمن همایش من سهمیه ای نیستم می گیرد و پس از پخش کلیپ  می گویند خجالت می کشیم بگویم دانشگاه شاهد درس می خوانیم.

و خدا می داند و گوشه ای هم ما می دانیم که پشت ظاهری که به خاطر ورود به دانشگاه ساخته اند چه کار ها که نمی کنند.

چه سخت است لحظه ای،که مورد اتهام قرار می دهند پدرم را که تو مکه رفته ای کربلا رفته ای ، چند خانه و ملک خریده ای با پول بنیاد با پول ما

وخدا می داند که هیچ یک صحت ندارد

هر دو روز یک بار دولت طرحی اعلام می کندو عمرا اگر یکی را جامه ی عمل بپوشاند

وفقط ما می مانیم و نام طرحی که بر پیشانی ما حک می شود

خدا می داند که ما در یک خانه با دو اتاق ، پنج نفره زندگی می کنیم

خدا را شکر که پدرم شهید نشد که اگر اینگونه بود این گرگ های در لباس مردم مارا دریده بودند

خدا را شکر که پدرم بدون کمک بنیاد سر کار می رود و عرق می ریزد ، کار می کند و لقمه نانی حلال به سر سفره ی  ساده اما با صفای ما می اورد

خدا را شکر

برادر من همه را شنیدی؟؟؟

بد تر از این هم می شود....

همه ی حرف های مرا نشنیده بگیر

همه را گوش کن و فراموش کن..

چرا که تو تنها برگزیده ی خدا برای معامله ای شیرین هستی...

جان در برابر رضایت خدا....انصافا معامله ی پر سود و بدون زیانی است...

منت های مردم بر سر کودکان دل بندت را فرا موش کن

همان دختری که حاضر نبودی اشکش را ببینی فراموش کن

همان پسری که برای باباگفتنش کل دنیا را در نوردیدی فراموش کن

برو ... معامله ات بزرگ است و طرف مقابلت قدر است

مطمئنا او روزی به جای تمام اشک کودکانت جواب حرف های مردم را می دهد

او آنقدر مهربان است که تمام عالم را دست می کند برای نوازش کودکان تو

برو برادر شاید مردمی باشند که کمی هم شبیه مردم خارج از این مرز ها به قهرمانانشان اهمیت دهند

در آنجا آن ها که می جنگیدند با افتخار سر بر می اورند و دیگران انها را تکریم می کنند

اما این جا چه ؟؟؟ به ما به چشم بدهکارانی می نگرند؟ کسی نیست بگوید سهمیه می خواهی؟؟ پدرت را بفرست جنگ،کشته شود ،معلول شود،شیمیایی شود که با هر نفس بمیرد و زنده شود ، سهمیه بگیرد و توراحت به دانشگاه خود برس.ایا می توانی؟؟

اگر نه پس چرا فکر می کنی ما پدر نمی خواهیم.

چرا فکر می کنی وقتی اب شدن پدرم را جلوی چشمم می بینم دلم سنگ آست  و قلبم آتش نمی گیرد.

اگر خوب نگاه کنی می بینی با هر نفس جانباز شیمیایی تمام خانواده نگران بر نگشتن نفس سرد اویند

چرا فکر می کنی زندگی با یک جانباز اعصاب و روان آسان است که برای جلو گیری از خفه کردن بچه هایش شب هنگام در اتاق محبوسش می کنند

برادر برو ..

و روزی واسطه ی معامله ی ما هم باش

شهدا شرمنده...

شرمنده از این که از شما جز نامی برای کوچه ها و خیابان ها چیزی یادمان نیست

شرمنده از این که دست نشدیم برای نوازش فرزندان تو و سیلی شدیم برگونه ی از گل نازک تر او

شرمنده از آنکه، حمایت می کنیم از دشمنی که به خاطرما در مقابلش جان بر کف شدی

وشرمنده از تنها گذاشتن مقتدایت که حاضر بودی جانت را بدهی و اهانتی و گزندی به او نرسد

شرمنده از پاره کردن عکس امام،شرمنده از هلهله های عاشورا،شرمنده از دست دادن باشیطان بزرگ،شرمنده از اجازه دادن به دشمن برای نفوذ درکشور

همان کشوری که با خونت پاسداری اش کردی

از ما توقعی جز منت گذاردن و طلبکار بودن و پایمال کردن خونت و تنها زدن اسمت بر کوچه ها نداشته باش

توقعی جز نادیده گرفتن کودکانت و نابود کردن احساسشان ، جز له کردن غرور شان وجز گوشه نشین کردنشان نداشته باش.

ما این گونه ایم.کم و کاستی های خود را به پای تو و خانواده ات می گذاریم نا راحت نشو

عقب ماندگی های دوران پهلوی را به پای تو و امثال تو می گذاریم،نگران نشو

حرف های تحریف شده ی امام را که خود ساخته ایم به نفع خودمان ، از زبان تو بیان می کنیم.حساس نشو

کشیدن شیطان در آغوش راهم به خاطر تو و راه امام است که تحمل می کنیم و گرنه شیطانی در کار نیست دیگر نباید گفت مرگ بر آمریکا.اگر سی سال به خآطر جنایات کشوری شعار مرگ بر ان را سر دهیم که ان کشور با ما دوست نمی شود 

اگر اسرائیل غاصب را رسما کشور اسرائیل خطاب نکنیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود

شما اشتباه می کردید که اسرائیل را نادیده می گرفتید و به خاطر ان همه کشتار کودکان بی گناه منفور می دانستید

مگر نمی دانی که آن ها حامی صلح اند وانقلاب سبز برای اصلاح اشتباه شما به پا کردند

انرژی هسته ای برای ما زهر است شاید که دارو های بیمارانی درمانده را بسازیم و شاید  برای اسایش مردم قدمی برداریم

مگر نمی دانی تو تمام عمر در اشتباه بودی نه انان که رهبر را نادیده می گیرند و نه آنان که موجب سر آزیر  شدن اشک رهبر  می شوند

تو همه ی عمر حتی لحظه ی جان دادن اشتباه کردی ...

اشتباه کردی که رفتی و گذاشتی گرگ هایی در منسب هایی که نباید قرار گیرند

ان ها که شروع ارتباط با دشمنان من و تو را با هم و با دشمن پاسکاری می کنند و فریاد می زنند به خاطر ما چنین می کنند.مگر ما چه نیازی به انها داریم؟ و انان اند که به عمد ملت مآرا ضعیف جلوه می دهند

برور و خدارا شکر کن که هم رزمانت را به خاطر نقض حقوق بشر از کشور اخراج نکرده اند

دلم می سوزد به خاطر خودم ،تو، پدرم

پدرم امدادگر،راننده ی آمبولانس،خمپاره انداز و خلاصه همه کاره بوده 

در سیزده سالگی با فوت پدرش خرج خود را به عهده میی گیرد و کمک برادران را قبول نمی کند

در عنفوان جوانی صلاح را به قلم ترجیح می دهدو سختی به جان می خرد

دوستانش یکی یکی در آغوشش جان می دهند

خودش هیچ گاه خاطراتش را نمی گوید همه تلخ اند

انقدر تلخ که به خاطر ترکش های تلخش چند سال ویلچر نشین می شود

چند سال میله ی آهنین در پایش جا خوش کرده بوده

چند وقت چشمانش غیر تاریکی نمی دیده

چند روز زیر تانک در باتلاق اسیر بوده و چه بگویم از ان چه تو بهتر از من می دانی

برادر حرف هایم را فراموش کن

برو و نه به خاطر من به خاطر خدا و تنها امام حاظر و تنها نائب بر حقش  برو

برو و خدا به همراهت

دلم برایت تنگ می شود بیشتر از انچه فکر کنی

اما که گفته که شهیدان مرده اند

تو همه می بینی و می دانی بیش تر از من

شهدا دوستتان دارم

شهدا شرمنده.........


نویسنده : فاطمه سلیمی متخلص به آوا