آه بند دلم دوباره اسیر چه شد

کبوتر قلبم سر سپرده ی که شد

قرنی است که حال و هوای دلم دگر شده است

هر لحظه عاشق و عاشق تر شده است

ای قلب پرکشیده دوباره هوای کیست

کاین گونه حال من پریشان شده است

معشوق تازه ای به قلبم رسیده است؟؟

نه، نه،گمان کنم که نوری به چشمم رسیده است

معشوق یکتای من خدای یگانه است

ای جان من به رهت،دل آشیانه است

قلبم سرای تو باشد،فدای تو

گویی رسیده شوری دگر زسوی تو

من روز به روز که می گذری از کنار من هرجا

دل در نگاه پرجمال تو اسیر کنم خدا

هر نور که می رسد زگنجینه ی علوم

گرداندم به سوی تو بی اختیار بی اختیار قدوم

از روز اولی که به من جان بداده ای

وز نیستیِ جهان،مرا به مادر دادی

حسن تو مرا به عشق خود سرمد کرد

جان و دل من به یک نگه در بند کرد




فاطمه سلیمی متخلص به آوا