در عالم عشقی است که ادیان را گرد هم آورده
عشقی که صاحبش بزرگی است به نام ابوالفضل
آری عشق علمدار است که همه را زیر علمش گرد هم می آرد تا دم از او بزنند و دستگیری اوست که همه را به توسل و واسطه گری او در درگاه احدیت وا می دارد
عباس یعنی برادری که مولایش را برادر خطاب نکرد مگر تا لحظه ی شهادت
یعنی علمداری که علم را به هیچ قیمتی رها نکرد
یعنی یک تنه ۷۲ تن
یعنی امید کودکان و اهل خیمه ها
چه می توان گفت از بزرگی و دلاوریش
عباس امیدی بود برای تمام کربلاییان و دلاوری بود که امام حاضر به میدان رفتن او نبود
امید سه ساله و ۶ ماهه ای بود که عالم را به غیرتش می لرزاند
تاخت سمت فرات و رسید بر سر آن
فراتی که می آمد و خجل می شد در دشت کربلا
آب برداشت اما این کوچکترین خواسته ی نفس را پس زد
مگر می توانست مشتی از آب گوارای فرات بنوشد درحالی که مولا تشنه است ،رقیه شکم برخاک نم دار خیمه نهاده و اصغر از فرط تشنگی زخم بر لب دارد
مگر می توانست.. .
آنگونه آب فرات را پس زد که فرات از فرات بودنش جاماند
آخر فرات به گواراییش معروف است اما نمی داند این گوارایی از وجود علمدار است
چه کسی را یارای مقابله با او بود؟
هیچ کس
همیشه دشمن نامرد است و از پشت حمله می کند
حمله کردند ولی به هر ضربه ی شمشیر علمدار یکی چشم بست بر دنیای طمع خود
آخر به دستان عمو تیغ کین فرود آوردند ولی عمو باید می رفت صدای گریه ی اصغرش می آمد
بعد از دست ها به دندان گرفت مشک آب را
چشمانش را نشانه گرفتند تا شاید با تاریک کردن خورشید چشمانش او را از پای درآورند اما نه عمو مصمم تر از آن بود که پا پس کشد
نامردی به مشک آب زد صدای آب های خروشان مشک بود که قلب عمو را طوفان زده کرد
با نوای برادر مولا را خواند
از ورای خون و تیر چگونه می شد جمال مولا دید
برادر تیر بردار تا تو را بینم
برادر رهایم کن از روی رقیه خجلم من
چه می توان گفت برای این همه ارادت؟
چه می توان نوشت برای این همه خلوص و تقوا؟
آری امشب قلمم کم آورده است و فقط شرح داد بر آنچه گذشت
چه می تواند بگوید از کسی که عظمت آسمان و زمین در برابر عظمتش حتی به بال مگسی نمی رسد
چه می تواند بگوید از عطشی بیکران و وفاداری بی نهایت آن
چه می تواند بگوید جز آنکه وفا و عشق و لایت مداری تنها در او خلاصه می شود


فاطمه سلیمی متخلص به آوا