این چند روز کمی کم لطفی کردم به آنا که امیرالمومنین بر آن ها سلام فرستاد
آنان که دفاعی عاشورایی و حسینی را به نمایش گذاشتند و بی هیچ چشم داشت و منّتی عباس گونه پای در راه گذاشتند تا به حسین زمان خود برسند
آنان که رفتند و یا ماندند اما با کوله باری از رنج و مشقت
آنان که روزگارشان همین نزدیکی است و بازماندگانشان پا برجا
ولی چه ماندنی
چه اندک کسانی که قدر دانند
ماندند عده ای نفس می کشند اما تا بعدی آن اطرافیان از دلهره جان باخته اند . می بینند اما در واقع نمی بینند . خدای را باچشمان بسته می بینند و دخترک خود را نه
قنوت می گیرند اما با دست های نداشته
راه می روند اما نه چون ما استوار با پای نداشته اما استوار تر از ما به سوی خدا
حرف می زنند اما با دهان بسته با همان اشک گوشه ی چشم که خدارا می خواند

آری ما همیشه به آن ها کم لطفی می کنیم نه تنها به خودشان بلکه به خانواده ی آن ها هم
بیایید اصلا به آنها لطف نکنیم بگذاریم آرامش داشته باشند
جان بر کف برای ما رفتند و ما شده ایم طلبکار آن ها
بیایید اصلا حرفی از آنها به میان نیاوریم چرا که جز کنایه و نیش زبان چیزی هدیه به آن ها نمی کنیم
اگر قدر نمی دانیم مهم نیست حداقل آرامش را خودمان به داشته های نداشته یشان اضافه نکنیم هر چند هنوز رنگ ترکش ها از رنگ ارامش پر رنگ تر است


فاطمه سلیمی متخلص به آوا