قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۸۸ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: رمان رنگ فراموشی» ثبت شده است

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و هشتم....قسمت آخر

🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_هشتم

#قسمت_آخر

.

سر عقد بعد بله دلم از تموم دنیا برید و فقط گره خورد به دل محمد

اونقدر که اگه می گفت بمیر در لحظه واسش جون می دادم

قبل دست کردن حلقه کف دستش رو باز کرد

- الوعده وفا زینب خانوم

تسبیح رو گذاشتم کف دستش

دستم هنوز از کنار دستش دور نشده بود که برای اولین بار دستم رو گرفت و بوسید

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و هفتم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_هفتم

.

-نظر من تو پنج بنده

حفظ کل قرآن

40 شب نماز شب

40 روز روزه

سرپرستی 5 یتیم

و 5سکه

همه شوکه شدند اما محمد لبخند می زد

-اگه موافق باشید 14سکه

بابا علی یه لبخندی زد

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی . قسمت هشتاد و ششم


🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هشتاد_و_ششم
.
بعد یه هفته بابا شب صدام کرد
- به صولتی می گم در موردش تحقیق کنه
من بال در آوردم و یه جیغ بلند کشیدم در حدی که مامان خنده اش گرفت
خودم نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم
دویدم سمت بابا گونه اش رو محکم بوسیدم و بعدش هم گونه ی مامان رو
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و پنجم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_پنجم

.

 محمد پیام داد

- لطفا قران رو بردارید و بعد تقدیم صلوات به حضرت زهرا س بازش کنید اولین آیه ی سمت راست رو بخونید

این کار رو کردم و ایه رو واسش فرستادم

زنگ زد

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و چهارم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_چهارم

.

رفتم خونه برگه ی محضر رو گذاشتم روی میز 

شب برگه رو بردم و جلوی بابا مامان گذاشتم

- این تکلیف مثلا ثروت من هیچی اش رو نمی خوام

فکر کنم این طوری خیالتون راحت بشه که محمد دنبال ثروت من نیست

من به هیچی اش نیاز ندارم

اگه قبول کنید قول می دم دیگه اذیتتون نکنم

بدون اینکه منتظر حرفای اونا باشم رفتم تو اتاق 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و سوم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_سوم

.

چند روز نه غذا خوردم نه چیزی 

چهارشنبه مامان و بابا پایین حرف می زدند 

رفتم پایین

- من تصمیمم رو گرفته ام

من با محمد می خوام ازدواج کنم

هیچی از ثروت شما نمی خوام

خودم رو ممنوع الارث کنم خیالتون راحت میشه؟

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و دوم

🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_دوم

.

-بابا تو از خیلی چیزا خبر نداری

خواستم ادامه بدم که محمد پرید وسط حرفش

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد و یکم


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_یکم

.

داداش هادی واقعا الوعده وفا واسه محمد بود

میگم دارین بدجنس می شین هااا

ببینم از کی برنامه ریزی کرده بودین دوتاییی

بعد چه طوری دلتون اومد با دل کوچولو من بازی کنید

نخند

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هشتاد


🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد

.

نشست رو به روم

سلام کرد جواب دادم

- تنها اومدین خلوته

- خودتون هم تنها اومدین

- خب من مردم

- داداشم پیشم هست

- واسه همین من رو زابرا کرده بیام

متعجب بهش نگاه کردم

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ فراموشی. قسمت هفتاد و نهم

🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هفتاد_و_نهم

.

رفتم دانشگاه یک راست رفتم بسیج 

محمد گوشیم رو خواست 

حرفای نعیمی رو چک کرد 

اما چیزی نگذشت که نعیمی اکانتش رو حذف کرد

فرزانه هم همینطور

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️