🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و چهارم

.

خانواده ها از هم خیلی خوششون اومده بود

نشستیم تو جمع

همه متوجهمون شدند 

از سروان نطرش رو پرسیدند

- عالی تر از چیزی بود که می خواستم

همه زدند زیر خنده

باباش از هول بودن خودش تو خواستگاریش و عقدش گفت

-منم تو مجلس عقد هر مکثی که عاقد می کرد یه بله می گفتم ، عاقد می گفت صبر کن بابا

یه دور دیگه همه خندیدند

چشم ها اومد طرف من

- خب فاطمه خانوم نظر شما چی بود

- مگه باید الان بگم؟؟

هنوز زوده واسه نظر 

هر جور بود همه رو دست به سر کردم

مجلس به خنده تموم شد و رفتند

چند دقیقه گدشته بود که داشتم با دسته گلی که اورده بود پشت سر هم عکس های مسخره نی گرفتم که پیام اومد

-خانوم دکتر جواب ندادی ولی من کوتاه نمیام

فکر نکن می تونی منو دست به سر کنی

 

خوندنش مساوی بود با خنده ی روی لبم و شیطنتی که تو چشمام موج می زد

یه چیزی تو دلم می گفت باشه دنیا رو زیر و رو کن تا جواب مثبت بگیری به این سادگی ها عمرا

 

از فرداش شروع شد تماس گرفتن هایی که دنبال جواب من بودن

با تمام سنگ هایی که می انداختم از ادامه تحصیل و شغل و مشکلات رشته و توقعات الکی و خرید و هر چیزی امیر علی کوتاه نمی اومد

می گفت می خوامت پات هستم اینقدر الکی سنگ ننداز خانومم

چند جلسه خواستگاری و یه جلسه مشاوره گذشت

هربار ده درصد به درصد مثبت بودن اضافه می کردم

دیگه این بار صد شد

گفته بودن واسه آزمایش و کلاس دونفری فقط باید بریم بدون همراه

امیر علی که ذوق مرگ بود

البته من بدتر از اون بودم ولی حفظ ظاهر واجب بود

- ببینم خانومم نمی خواهی یه بله منو مهمون کنی؟

از دوی مارلتونت سالم اومدم بیرون شیرینیش رو بده زودتر

-به همین زودی خسته شدی؟

اصن نمی خوام

-تو جون بخواه

اگر با من نبودش هیچ میلی

چرا طرب مرا بشکست لیلی

 

- چرا هر کاری می کنم باز هستی

- چون می خوامت تا پای جون چیه سوسول ها می گن

تا اخرش چه جهنم چه بهشت

- اگه یه روز پشیمون شدی چی؟

- اون روز روز مرگ منه

 

اونقدر گفت که اشکم ریخت

-خانوم مارو باش قربون صدقه اش هم که می رم گریه می کنه

- آقایییییی

-جون آقایییی چه عجببببب

-من تو را چونان نسیم صبح دوستت می دارم

-فدای بداهه گویی بی وزن و قافیه ات

- خیلی بد جنسی

 

خیلی زود عقدمون تو حرم امام رضا برپا شد

خیلی ساده

با دوتا انگشتر منقوش به نام یا زهرا و یا علی با نگین سبز

الان حرم اقا دیگه انگار خونمه

نفسمه

حسم عجیب تره بهش

خطبه رو که خوندند گفت هدیه ها رو بگدارید بعدا ما کار داریم

من رو کشون کشون از جمع فامیل با خودش برد

رفتیم مسجد گوهر شاد رو به روی حرم

-آقا ببینم بالاخره با خانومم اومد

بیا و دست بگذار رو سرمون واسمون دعا کن

آقا ببین 

بهترین عروس دنیا رو اوردم

خودت نسل ما رو علوی و سرباز امام زمان کن

آقا بیا ببین 

رو کرد به من

-خانومم از الان دیگه نه من مال توام نه تو مال من

 

چشمام گرد شد

-از الان تو و من فقط خادم این خونواده ایم

همه چیزمون حتی نمک غذامون مال این خونواده است

خانومم می دونم خیلی بهتر از منی اما به حق این آقا از الان هرچی کم می گذارم از حقوقت و ناتوانم توشون به من ببخش

خانومم نیاد روزی که من پام رو کج بگذارم و نگی آقا غریبه و ادبم کنی

 

خیلی خوشحال بودم

اون از قول و قرار های دونفره می گفت

- خانومم نشه یه روز حرف رهبر و شهدا زمین بمونه

اگه من بد کردم جلوم وایسا

تو ناظر منی و من ناظر تو

تو رهبر منی و من رهبر تو

خانومم یه خواسته ازت دارم

-چی

- جلو همین آقا رضایت بده به شهادتم و دعا کن شهید بشم

اشکم اومد

دستش رو با تردید بالا اورد و برای اولین بار صورتم رو لمس کرد

اروم اشکم رو پاک کرد و صورتم رو بین دوتا دستش گرفت و پیشونیم رو بوسید

-اگه اینقدر دوستم داری پس واسم شهادت بخواه

-چادر سفیدم رو کشیدم روی صورتم و ایستادم رو بروی حرم

-آقا رو سیاهم ، اما تو این سفیدی چادر رو ببین

از من تازه عروس می خواد واسش شهادت طلب کنم

باشه 

آقا قسمت می دم به جوادت امیر علی رو با مرگی غیر از شهادت نبر و قسمت می دم به مادر پهلو شکسته ات من رو ثانیه ای بدون امیر علی در این دنیا نخواه 

پس آقا به حق جدت حسین به هر دومون هم زمان در یک مکان در یک لحظه شیرینی شهادت رو بچشون

اما اگه راضی به شهادت من نمیشه خودش هم شهید نشه

 

زد زیر خنده

-چرا دعا رو خراب می کنی

-خراب نکردم شرط اصلی دعای شهادت واسه تو اینه که تو هم واسه من بخواهی اونم دوتامون یه یه لحطه و یه جا

اشکش جاری شد

-اخه من چه طور راضی شد تو آسیب ببینی

خار تو پای تو چاقوی توی قلب منه

سنگ دل نشو خانومم

دعاتو پس بگیر

-دعام رو مهر کردم به نگاه آقا 

-داری دست می گداری رو غیرت من

من چه طور حاضر شم کسی به تو چپ نگاه کنه یا اسیب بزنه بهت

شیرینی شهادت رو واسپ سخت نکن

- تو خودخواهی نکن

من دعام رو کردم

حالا شرط رو اجرا کن

 

رو کرد به حرم

شونه هاش از اشک می لرزید

-یا امام رئوف

راضی ام به رضای شما

شهادت دونفره قسمتمون کن

اما امام رضا تو می فهمی غیرت و داستان کوچه و پهلوی شکسته

من برای انتقام پهلوی شکسته ی مادر می ایستم و تو حافظ ناموس من باش

 

صداش قطع شد و حرفاش با امامش به زمزمه نشست

یه جا طاقت ایستادن نداشت 

نشست و هق هق گریه هاش بلند شد 

انگار رعشه به تنش بود

فقط شنیدم که روضه روضه ی کوچه بود و وعده وعده ی انتقام

 

عقد ما به نگاه آقا بسته شد بلکه میرمون مسیر دلدادگی به اهل بیت باشه و پایانش رویای شهادت

 

.

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت