🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_شانزدهم

.

ولی من ایستادم و دست به چونه ام گذاشتم - اول بهتره قفسه رو خالی کنیم

روسریم رو دوطرفش رو دست گرفتم که برم پشت گردنم که صدای زیر لب اون رو شنیدنم که استغفار می گفت

- خواهرم شما بفرمایید می خوام در رو ببندم بعد از ظهر با بچه ها این جا رو درست می کنیم

متوجه شدم به خاطر من معذبه

اما لجبازی من گل کرده بود اصلا از بسیج خوشم نمی اومد اما یه حسی تو دلم می خواست اون کار رو انجام بدم و اونجا رو مرتب کنم

شاید جو دانشجویی بود شاید به خاطر کمکش و شاید هم به خاطر بیکاریم

- شما می خواهید برید باشه برید اما من تصمیم گرفته ام این جارو مرتب کنم

رفت تو چارچوب در ایستاد

- خواهش می کنم

این کارها مردونه است

حرصم بیشتر در اومد

- مردونه زنونه نداره

- لا اله الا الهه

خواهرم خوبیت نداره بفرمایید

نچ نمی شه

ناچار بود قبول کنه

رفت بیرون و در رو بست قفل کرد


واقعا که خیلی نامردیه 

باشه ولی من کم نمیارم 

اصن تو برو

این ها حرف های ذهنم بود

شروع کردم به درآوردن کتاب ها و پرونده ها و چندتاییش افتاد

از صدای افتادن اون ها و جیغ کوتاه و ضغیف من در رو باز کرد با باز شدن در و دیدن اون بیشتر هول کردم بقیه اش هم ریخت

بنده خدا نمی دونست بخنده یا دعوام کنه

- خواهرم من به شما می گم لازم نیست کمک کنید توجه نمی کنید

شما برید خودم مرتبش می کنم

- شما چون چادر سرم نیست و مثل خودتون نیستم دارید من رو بیرون می کنید

- این طور نیست می بینید که هیچ خانمی اینجا نیست

این کار آقایونه این کارها مناسب خانم ها نیست

- شما همش دنبال تفکیک جنسیتی هستید

- این چه حرفیه 

بلند کردن این وسایل و خاکی شدن مناسب خانوما نیست ارزش خانوما بالاتر از انجام دادن این کارهاست

مگه ما مرده باشیم که بگذاریم خواهرامون این کارها رو بکنن 

شهدا رفتن که خواهرهای ما عزتشون حفظ بشه حالا به اسم اونا من از یه خانم کمک بگیرم

با این حرفاش حرصم خوابید اولین نفری بود که اینقدر آروم ارزش من رو به خاطر تنها زن بودنم بالا می برد

- اما من دوست دارم الان کمک کنم

فکر نکنم شهداتون بگن منو بیرون کنید

فهمیدم جواب داره ولی ذکر میگه که نخواد جواب بده 


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #مدرن #متفاوت #ایرانی