قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۵۴ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: رمان در این حوالی» ثبت شده است

در این حوالی ، قسمت آخر

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و چهارم

.

خانواده ها از هم خیلی خوششون اومده بود

نشستیم تو جمع

همه متوجهمون شدند 

از سروان نطرش رو پرسیدند

- عالی تر از چیزی بود که می خواستم

همه زدند زیر خنده

باباش از هول بودن خودش تو خواستگاریش و عقدش گفت

-منم تو مجلس عقد هر مکثی که عاقد می کرد یه بله می گفتم ، عاقد می گفت صبر کن بابا

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت پنجاه و سوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و سوم

.

برای پس فردا برنامه گذاشته اند بدون هماهنگی با من

چند دقیقه بعد تازه اوضاع بدتر هم شد

تازه یادم اومد به شرایط جسمی خودم

-من آخه چه طوری بیام

-مشکل چیه

-خانواده ام که از اتفاقا خبر ندارن

-آخ.... اینجاش رو دیگه فکر نکردم بودم

-اههههه شما هم با خواستگاری کردنتون

-به من چه ... اصن به من بود همین امروز خواستگاری می کردم و تموم و خانمم رو می بردم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت پنجاه و دوم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و دوم

.

سلام کرد و جواب دادم

- خیلی غرق کتاب بودی نخواستم مزاحم شم

- نه کاش می گفتین ، این جوری خجالت زده شدم

بلند شدم برم سمت یخچال

- ببخشید دیگه اینجا بیمارستانه تجهیزات زیادی واسه پذیرایی وجود نداره

-چیزی لازم نیست اگه بیایی بشینی و یه گپ دوستانه بزنیم من راحت ترم

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت پنجاه و یکم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و یکم

.

عصر یه جلسه تو مسجد برگزار شد 

مدرسه قرار شد راه اندازی بشه

خانه ی بهداشت هم دوباره تجهیز بشه و پزشک دار بشه

-مولوی:خب خانوم دکتر از هفته ی دیگه خانه ی بهداشت دربس در اختیار شما

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت پنجاه

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه

.

- به مادرم گفته ام در مورد شما 

خواست بیاد ببینتتون که ماجرای پیوند پیش اومد و گفتم صبر کنن یکم

چند بار خواستم بگم اما هربار به یه روشی مانع شدید

الان هم ببخشید یهویی گفتم

می دونم باید اول از خانوادتون اجازه می گرفتم

ادم گستاخ و بی ادبی نیستم

اهل رابطه با خانوما هم نیستم که خیلی این چیزا رو بلد باشم

ولی...

ولی دلم گیر کرده پای شما

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت چهل و نهم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل و نهم

.

-خوش گذرونی بسه

یه روز یکی گفت می خواد بیاد روستا اما تو ویلچر کسی نیست تا اونجا هلش بده

نگاهش کردم اما انگار هیچ چیزی نشنیدم

-گویا مجبورم به روش سجاد ببرمتون

یا بلند می شید بریم یا به زور ببریم

-نمی تونی به زور من رو ببری

- خواهیم دید

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت چهل و هشتم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل و هشتم

.

من و سروان به هم نگاه کردیم

 

-ولی 

خانم دکتر مغز استخوان شما بهش می خوره

و این یعنی فعلا پیوند ممکن نیست

- داروهایی که می خورین بدنتون رو ضعیف کرده و در ثانی بعضی هاش تاثیرات اندکی روی مغز استخوان می گذاره

- پس قطعشون کنید

-نیازشون دارید وگرنه اینکارو می کردم

- من به هیچ چی نیاز ندارم و از همین الان هیچ دارویی نمی خورم

-خطرات حذف ناگهانی داروهاتون زیاده و اجازه ندارید

- خطراتش واسم مهم نیست

مهم اینه هرچه زودتر سجاد درمان بشه

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت چهل و هفتم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل و هفتم

.

سمت اتاق رفتم

تازه حواسم جمع شد من ،اون،نامحرم،خیس،لباس بیمارستان، واویلا

هیچی دیگه با خجالت تو اتاق فکر می کردم 

از اونجایی که تمایل به فرار از بیمارستان در من نهادینه بود و دسته گل هایی به آب داده بودم ، پرستار تمام لوازم من رو ضبط کرده بود حتی چادرم

ولی از اونجایی که حساس بودم چند دست لباس بیمارستان که بلند تر و گشاد تر بود بهم داده بود

و روسری بلند

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت چهل و ششم

 

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل و ششم

.

دوباره همه چیز اومد جلوی چشمام

از جام بلند شدم

رفتم سمت سجاد

- خاله بود بیرون کمی باید حرف بزنیم من و عمو

 

سجاد از روی تخت پرید پایین و رفت بیرون

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت چهل و پنجم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل و پنجم

.

هنوز محو دیدن خورشید بودم که تیرگی ها رو با چنگ و دندون نابود می کرد که تو اسمون بدرخشه 

سجاد صدام کرد وقتی برگشتم سمتش یه مشت اب بود که تو صورتم پاشیده شد

شیطنت از چشماش می بارید

-شیطون بلاااااا

- اگه راست می گی بیا بگیرم 

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️