دلا تا کی در این دنیا گرفتار تب و تابی

وتا کی گیر این دنیای تو خالی

چرا این قدر درفکر  شهرت و مالی 

و تا کی در گذار این مراسم های بیماری

بگو تاکی به دنبال سخن های عوامانه

 و تاکی در حصار این حوس های خرامانی

بگو کی خسته می گردی از این رفتار  دور از عقل 

و کی آسوده می گردی ز بار این گنه هایت

دلا کی همسفر گردی به راه و رسم این عشاق

بگو کی می روی میدان به رسم عاشق لیلی

بگو کی می شوی چون شیر 

کنی خاک هر چه نامرداست  در این دنیای نامردی

بگو کی می شوی عباس برای خواهر عباس

بگو کی میروی میدان برای کشتن دشمن

ببین آن قتله گه آن خیمه ی زینب 

ببین پیراهن خونین،ببین شیرخواره اش اصغر

ببین یک کربلا دیگری آمد پدید،ای دل به پاخیز

همه یاران زهرا رهسپارند ، دل به پاخیز 

ببین عشاق مولا گرد هم  آیند

ببین عباس رفته است از دنیا،شهید است

ولی طفلش همی در اشک و آه است

ببین راه به خون گریاندنش را 

چگونه خون کنند کوچک دلش را

ببین مردم که باپول هم ارز کردند

دو دست و دیده ی عباس مارا

ببین خون گریه ی همدرد جانش

که در اوج جوانی بیوه گشته است

دلا برکن زاین دنیای نامرد

که خون همرهان عشق، پول است

گمان مردمش پول و غذا پول و زمان پول است

دلا برکن از این مردم که قدر خون پاک عاشق زینب نمی فهمند

دلا برکن ازاین قومی که تنها  پیکر عباس را هم نمی فهمد

و می رانند تن بی جان او از قبر خالی 

و تنها تر کنند آن کودک در اشک تنها مانده اش را

و می گیرند ز او حتی همان خونین تن بابا

دلا برکن که این جا راه و رسم دل° بر افتادست

ودیگر هیچ کس رسم مردان را نمی داند

کسی دیگر نوازش را نمی داند

تبسم های مردانه نمی داند

کسی حتی حرم ها را نمی فهمد

کسی دیگر لبان خشک عباس را نمی فهمد 

صدای حنجر اصغر نمی داند

دو دست غرق خون عباس را نمی بیند

کسی دیگر همان سیمای اکبر را نمی بیند

تن رنجور سجادش نمی بیند

دل لرزان آن دخت سه ساله رفته از یاد 

دلا زین جا برو این جا کسی آوای نای تو نمی فهمد


نویسنده : فاطمه سلیمی    متخلص به آوا