یک شاخه گل سرخ به دستم دادش

ودر آن لحظه همی خشکیدش

گفتمش گل تو چرا پژمردی؟

ودر این لحظه چرا خشکیدی

گفت این گل ،ز ره عشق نیامد دستت

از برای هوس و عشوه ی توست

لیک دانی گل عشق چیست عزیز

گل عشق یک قلب است

که تپد با همه ی مهر وجود

وهمیشه زنده است

این گل عشق نبودش جانم

او بیامد و کمی عشوه بدید

و به لب خنده ی مهرت چو بدید

یک گلی دستت داد

و زلب های تو یک بوسه بچید

وسپس سوی گلی دیگر رفت

وتو دانی که چرا پژمردم

یا که یکباره چرا خشکیدم

آن زمان حیا به یک خنده ی تو

خوار و عاجز شد و یک دم پژمرد

من ز پژمردن آن پژمردم

و در آن لحظه همی عفت هم

ز تماشای قدم ها خشکید

ومن از رفتن عفت مردم

ای عزیز عشق ز رخسار تو حاصل ناید

که همی زینت رخ مثل گل است

یک دمی زیبا هست

به گذار این عمر

می پرد رنگ جمال از رویش

عشق بهر باطن و عفت تو است

چون گل باطن تو جاوید است

برو و چادری از عشق بکش بر سر خود

که همین عشوه تو را خشکاند

و همی دور کند از گل عشق

گل عشق یک گل معمولی نیست

بوسه اش کار خیابان هم نیست

قلب عشق بوی فلک را دارد

راه سوی کربلا را دارد

عشق آن نیست که تو می پویی

عشق آن است که تو می بویی

عشق پاک و خالص و بی نام است

و زقلب است آوا

که تو را دارم دوست

و کنارت مانم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا