امروز چرا خورشید اینقدر نزدیک زمین است؟
چرا اینگونه حرکت می کند؟
نه ...چه می بینم خورشیدی در آسمان و دیگری در زمین
مگر می شود؟
آری خورشید آسمان تنها تلالویی از خورشید آفرینش یعنی همان حسین ابن علی است.
امروز خورشید قدم در راه گذارده به سوی کوفه
کاش پیغام مسلم به دستش برسد و نیاید
کاش لا اقل طفل ۶ ماهه اش را با خود نیاورد
کاش دخترک ۳ ساله ی دردانه اش را نیاورد
این کاروان عشق به کدام سمت در حرکت است
این عشق چیست که می داند فرجام را و باز می آید
نمی دانم چرا این همه اطرافیانت زیادند ولی شنیده ام ۷۲ تن بودید
آنها را چه شد که امامشان را تنها گذاردند
آیا از مرگ هراسان بودند؟ مگر قرار نبود روزی مرگ آنها را در برگیرد آیا سزاوار تر نبود شهادت در راه تو تا مردن در بستر هایشان
آیا سزاوار تر نبود همراهی خورشید به جای لشکر ظلمت
 راستش را بخواهی می ترسم
از تکرار تاریخ و تکرار کوفیان می ترسم
می ترسم که ما نیز کوفیانی شویم که نامه ی فدایت شوم با العجل هایمان فرستیم و هنگام آمدن جانمان را عزیز تر بداریم
می ترسم مسلم زمان را تنها در کوچه های فریبنده ی روزگار رها کنیم
آری سیدعلی را می گویم همان که غیورانه و یک تنه در مقابل دنیای کفر ایستاده است می ترسم از مسجد که پای بیرون نهد برای جهاد خود را تنها یابد ولی نه ترس من معنایی ندارد چون فرزندانی دارد از نسل آفتاب از نسل همان عاشوراییان از نسل همان دفاع مقدس  قسم به اشک ها و خون های ریخته شده از برای تو تنهایش نمی گذاریم
ولی صادقانه بگویم از خودم می ترسم که با آمدن خورشیدمان در کدام سمت شمشیر بزنم در کنارش یا مقابلش؟
بگو زودتر کاروانش را راه بیندازد بگو زود تر بیاید
ولی بگو با کاروان آب فراوان بیاورد
بگو بیاید ولی ...
بگو بیاید و تو ای خورشید ابدیت و اسطوره ی بندگی دستم را بگیر که هم چون هفتاد و دو تن در کنارش باشم نه چون ده ها هزار نفر مقابلش
بگو بیاید ولی جراتی ده که هنگام نماز سپرشم باشم نه تیر انداز به او
بگو بیاید دلمان تنگ شده
چقدر دلتنگی چقدر انتظار
می دانم انتظارمان آن طور که باید نیست وگرنه صبح از داغ نیامدنش جان می باختیم
ولی باز بگو بیاید ...


فاطمه سلیمی متخلص به آوا