🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل_و_سوم

.

دفتر نقاشی رو برداشتم شاید میخواستم منم داستان خودم رو نقاشی کنم 

عکس تصادف یه موتور با ماشین رو کشیدم از شدت گریه دفتر خیس شد 

گریه ام شدت گرفت و کاغذ دفتر رو کندم و همه ی وسایل رو پرت کردم سمت دیوار

از صدای گریه ام پرستار اومد تو و یه آرام بخش بهم داد تا بالاخره آروم شدم

روز بعد دوباره تو حیاط دیدمش

این بار اومد سمتم و ویلچر رو از پرستار خواست بگیره اما وزن من رو نمی تونست تحمل کنه و ویلچر حتی چند سانت هم تکون نخورد - خاله میگم می خوای بگم دکتر برات رژیم بنویسه

این مودبانه ترین اعتراض به وزنم بود 

زدم زیر خنده اما کوتاه بود

با کمک پرستار من رو برد تو جمع خودشون

بازی پانتومیم می کردند و من تنها تماشاچی بودم

 

چند ساعتی نگذشته بود که پسر اومد اتاقم

دفترش رو گوشه ی اتاق برداشت

یه نگاه به نقاشی انداخت

- خیلی خوب کشیدیش خاله

برا دفتر ناراحت نباش زیاد دارم

راستش خودمم وقتی فکر می کردم دارم می میرم و مامانم ناراحت بود عصبانی می شدم و وسایلم رو پرت می کردم

ببینم تو تصادف کردی

 

با چشم جوابش رو دادم

- واسه همین نمی تونی راه بری؟ 

خب واسه چی حرف نمی زنی؟

پرستار اومد تو - واسه این راه نمی ره که ورزش هایی که دکتر میگه رو انجام نمی ده

اما حرف زدنش واسه اینه که با همه حتی خودش قهره

 

پسر پیشم موند

اون حرف می زد و من تو دنیای خیالی اون غرق می شدم

مامور پلیس با در زدن وارد شد

-اههه شما پلیسین؟

-بله

- واسه چی اومدین اینجا

-خب من با این خانوم کار دارم

میشه بری بیرون

- بله 

دستش رو محکم گرفتم

- فکر کنم این خانوم نمی خوان بری

باشه مشکلی نیست تو هم بمون

 

رو کرد به من

- اون شب چه اتفاقی افتاد

 

من ساکت بودم هم چنان

- نگاه کن اگه تو نگی پرونده رو نمی تونیم کامل کنیم

اگه می ترسی به خاطر اینکه برای کس دیگه ای اتفاقی نیفته بگو

من همه چیز رو می دونم اما به تایید تو، تو این پرونده نیازه

بگو چرا تو این وضعیتی

- چون خاله تصادف کرده

-چی گفتی

خاله تصادف کرده وقتی رو موتور بوده یه وانت می زنه بهش

-تو اینا رو از کجا می دونی

- خاله خودش نقاشی کرده

- میشه منم ببینم؟

رفت دفترش رو اورد

-ببینم اسم تو چیه؟

-سجاد - خاله رو از کجا میشناسی؟

- چند روزه با هم دوست شدیم

- دیگه چیا می دونی

- خاله حرف نمی زنه ولی پرستار می گفت چون تصادف کرده نمی تونه راه بره و خاله خیلی ناراحته واسه همین با همه قهره - در مورد تصادف دیگه چیا می دونی

- چیز دیگه ای نمی دونم چون خاله نکشیده دیگه

 

پتو رو کشیدم روی سرم

- خانم دکتر خواهش می کنم شما باید بگید

 

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #مدرن #متفاوت