جانا پر پرواز مرا کند زمان

هر کو برسیدم همه جا گشت عیان

سختی پی سختی،همه تلخی جهان

همگی رخ بنمودند زایام زمان

ناگهان دستی دو دستم را گرفت

چون رسید دستش ، دلم آرم گرفت

دست یاری خدا دستم گرفت

من در آغوش و خدا کارم گرفت

گفت بر من هرزمان من با تو ام

رو به سختی گو که ای سختی زرشک

قلب من آرام و کارم ساده است

تا که او قلبم در آغوشش گرفت


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا