چه غریبانه بود قدم های مسلم در کوچه های کوفه که لحظه به لحظه تنها و تنها تر می شد
چقدر آن لحظه فراموش نشدنی است که هیچ کس دیگر در پشت او نبود. هیچ کس هیچ کس. حتی یک نفر از آنان که نا مه ی فدایت شوم برای امام فرستاده بودند
کسی نیست بگوید آهای بی غیرت ها اینگونه از امامتان استقبال می خواهید بکنید
چگونه امامتان را با سکه های طلا جایگزین کردید
مگر همه ی شما شکم هایتان از حرام پر بود که مسلم را تنها گذاشتید
نه همه را به گردن پسر مرجانه و شیطان نیندازید طمع تان شمارا به این روزگار کشاند
چه غریبانه بود شمشیر بازی عشق در میان کوچه های کوفه
 و چه غریبانه تر عطشی که پاسخ داده نشد که چون مقتدا لب تشنه بماند
چقدر غریبانه تر بود پروازش از بلندای کاخ ظلم که جسمش از آسمان به زمین پرواز کرد و روحش از زمین به آسمان
مسلم بگو کدام عشق تو را چنین آسمانی کرد کدام طریقت که چون سربازی مرگ را چنین باشکوه در آغوش کشی و به آغوش خدا برگردی
کدام نیرو قدم هایت را در کوچه های کوفه همراه بود تا غیورانه پا برجا بمانی و چنان نقش آفرین حماسه ای باشی که جاوید است در گذر زمان و پر رنگ تر می شود ولی ذره ای کم رنگ نه


فاطمه سلیمی متخلص به آوا