قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۵۵۴ مطلب توسط «راحیل بانو🤷‍♀️» ثبت شده است

یک معضل اجتماعی یا یک سیاه نمایی

الان تو یه وبلاگی یک مطلبی نظرم را به خودش جلب کرد متن را با ذکر منبع کپی می کنم 

نظر خودم در موردش را تو پست بعدی می گذارم.شما هم نظرتون را بگذارید


پیاده از کنارت گذشتم ، گفتی : 

” قیمتت چنده خوشگله ؟ 

” سواره از کنارت گذشتم گفتی : ” برو... پشت ماشین لباسشویی بنشین !“ 

در صف نان ، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود 

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود 

زیرباران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوار شدی 

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من 

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی 

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی : ”زهرمار !“ 

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت ، فحش خواهر و مادر بود 

در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم 

نتوانستم به استادیوم بیایم ، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی 

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی ! 

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام 

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی 

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد 

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ 

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر 

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است 

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است 

اما من دیگر : 

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم. 

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی . 

احتیاجی ندارم که توحامی باشی 

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم . 

با تو شادم آری ، اما بدون تو هم شادم . 

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم 

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم. 

به من بگو ترشیده ، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا 

نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی 

گذشت 

آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و 

درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند . 

امروز تو برای هم گامی بامن ( و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم ) 

باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به 

اثبات برسانی . 

حقوقم 

را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به 

قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت. 

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید 

همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. 

هرگاه.. 

مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد . 

ممکن است دوست وهمراه تو شوم اما ،،،،، 

ملک تو نخواهم شد . ...!!!!!!

راوی آیدا رها 

کاری از گروه اجتماعی نشریه زنان آزاد اندیش

منبع          Hdana.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
راحیل بانو🤷‍♀️

در انتظار تو


در انتظارت همه ایستاده ایم به پا 

تو از کدام سو به جمع ما آیی؟؟

همه به پا و همه چشم ها به در 

که روی ماه تو ، یک لحظه چشم تر

همه در انتظار تو در قیام و تو خندان

ز خنده ات شکر آید همه جانان

قدم نهادی زمین و آمدی داخل

ببین چه شور و صدا پر شود جهان مرا

به دست و دل خند تو فدا کنم جانم

دو چشم و دیده ما را صفا دهی جانم

زمان اندکی بود آن لحظه ی دیدار

ولی ببین که مرا روزها ست شوق آن پرواز

دلم به دیدن رویت پرد از این دیوار 

چی می شود اگر این بار

بینمت تو دست در دست او داری

خدا بود این آخرین خواستار

شنو تو این آخرین آوا

رسان فرج را و لحظه ی دیدار


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا

متأثر از مطلب قبلی (نماز خاطره انگیز)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

نماز خاطره انگیز


نماز امروز در پشت سر آقا حال دیگری داشت

چشم ها به انتظار او و ذکر صلوات بر لب و التماس فرج در دلها

صفای امروز با همه ی روز ها فرق داشت 

هرچند اندک دیدم و از دور

اما با همه ی دیده های دنیا فرق داشت....

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دلتنگی


درد می گیرد نگاهم جای ِ خالی ِ تـــــو را       

                                   چشم هایم در جدالی تلــــــخ با این درد ها

مات می ماند به یک نقطه که انکارت کند      

                                  عطــــر ِ تو اما،که می پیچد،دوباره پا به پا...

با تمام ِ خاطرات ِ خوبمان سُـــر می خورد     

                                  موج ِ بغضم،سیل ِ اشکم،روی ِ دستان ِ دُعا!

باز می میرم برای ِ لحظه ی خوشبختیَتـــــ       

                                 می سپارم باز چشمان ِ تو را دستــــ ِ خـــدا

حق ندارم گاهی از تو با خودم خلوتـــ کنم       

                                 حــــق نـــدارم باز بر گردم به متن ِ ماجـــــرا!

باز برگردم به روزی که نفهمیدم چه شـد!   

                                 دست ِ من در جیب ِ بارانیُ،دستِ تو چرا...؟

ناگهان در التهابِ دستـــــ های دیگــری...          

                                  کاش یک لحظه به احساس ِ عمیقم،اعتنا...

نه!نباید سهم من از عشق،دلتنگی شود!    

                               باز بر می گردی از او،باز می بخشم تــــو را!



نوشته ای از دوستی به اسم مدادرنگی از وبلاگ جعبه مداد رنگی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

غیر قابل سازش

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

جنگ دیروز و امروز

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رحمت ایزدی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

آسمان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

هدیه ای پیشکش خدا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

قاب متکی بر دیوار یا دیوار متکی بر قاب؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️