قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۹۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برداشت آزاد بند یازدهم

عکس با هم زیاد گرفتیم اما او ژست نمی گرفت و به دوبین نگاه نمی کرد به جای دوربین تصویر خودمان را می دید برایش خودمان مهم تر از دوربین بود . برای عکس از خوردن و شیطنت دست بر نمی داشت،همان گونه در حال حرکت عکس می گرفت

💙 بعضی از ما تنها ژست می گیریم.ژست مذهبی بودن ،ژست به فکر مردم بودن،ژست مدیر بودن،ژست مهندس بودن،ژست دکتر بودن،ژست نماینده بودن،ژست رئیس جمهور بودن،ژست شهردار بودن وغیره. کاش گاهی درآینه نگاهی به خودمان می کردیم و به جای آن که ببینیم مردم چه می خواهند ببینند یا آنکه به نفع مان است که چه ببینیم،کمی خود واقعیمان را ببینیم.کمی به جای ژست گرفتن مطلق به وظایف ژستمان هم بیندیشیم.کمی فکر کنیم ملتی که مارا با این ژست می شناسد چه انتظاری دارد و یا اینکه وظیفه ی ما در قبال آنها چیست؟؟؟

کاش کمی از خودنمایی و خود بینی دور می شدیم وکمی واقعیت ها را می دیدیم.چه فرقی می کند دکتر باشیم ، مهندس یا  وزیر و سفیر و رئیس جمهور ،وقتی وظیفه ی خود را به خوبی انجام ندهیم ، وقتی کاری را نمی توانیم انجام دهیم از آن تفره رویم و اگر کسی می خواهد آن کار را انجام دهد مانعش شویم . شاید ما مقام داشته باشیم ،شاید پول داشته باشیم اما اگر مفید نباشیم چه سودی دارد . یک رفتگر اگر چه پول ندارد ،مقام ندارد اما عزت دارد وحداقل به وظیفه اش درست عمل می کند وگرنه ما در زباله هایی که خود آگاه  در کوچه خیابان های شهر پراکنده می کردیم مدفون می شدیم.حال اگر کار هایی راکه باید هر یک از ما در جامعه می کردیم و انجام نداده ایم و یا اشتباه انجام داده ایم را به زباله تبدیل کنیم باید گفت که مدت هاست در زباله های خود مدفون شده ایم.

چرا برای خوش آمد دیگران دست و پا می زنیم ، مذاکره می کنیم ،صلح می کنیم، حرف می زنیم، تفره می رویم و نادیده می گیریم .کمی به خود بازگردیم و برای خدا کار کنیم .اگر ذره ای از این بیشتر برای خدا درست کار کنیم کشور از چیزی که هست صد ها برابر بیشتر پیشرفت می کند

کمی خودمان باشیم نه ژشت های درون عکس هایمان


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

نیک آویچ

 


نیک آویچ 2
حجم: 29.1 مگابایت

مدت زمان: 6 دقیقه 24 ثانیه 

 

خیلی دلم می خواد کلیپ های بیشتری از این شخصیت براتون بگذارم اما متاسفانه نتونستم حجمشون را کم کنم

راستی علاقه مندان به کتاب توجه کنند :

نیک آویچ کتاب زندگی نامه داره و برای آمید واری کتاب مناسبی است

توصیه می کنم اگه تونستید بخرید و بخونید

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

غرض از مزاحمت پیچوندن گوش مخاطبان

سلام

غرض از مزاحمت پیچوندن گوش مخاطبان




خوب یه راست می رم سر اصل مطلب

بیشتر شمایی که این مطلب را می خونید و حتی خود من ،عادت داریم موبایل یا تبلت را تو دست بگیریم و لم بدیم توی تخت و فقط باچشم مطالب جالبی که به چشم می آیند یا لازمه که بدونیم را دنبال می کنیم

وای که اگه از ما بخواهند نظر بدیم یا نقد کنیم یا پیشنهاد بدیم

اون موقع است که دنیا زیبا و عالی می شه و همه می گیم خوبه مشکلی نیست در واقع حوصله نداریم حرف بزنیم

اما وقتی کار از کار گذشت همه می گیم من گفتما کسی گوشش بدهکار نبود


مخاطبان گرامی با تمام این وجود من خیلی خوشحال می شم شما حتی لم داده تو تخت یا روی مبل یا کنار اتاق به پشتی وب من را دنبال کنید

اصلا لازم نیست به خودتون زحمت بدید نظر طولانی بدید من بهمون «خوب بود»هم راضی هستم😊😊البته اگه نقد کنید ، پیشنهاد بدید ، طومار بنویسید یا هر چیز دیگه کلی ذوق می کنم و بیشتر خوش حال می شم

ولی آسون ترین کاری که می تونید بکنید اگه خیلی خسته اید و حال ندارید،می تونید همون طور که دارید با انگشت مبارک این صفحه را بالا پایین می کنید رو شکلکه یک فلش سبز رو به بالا است انگشت بزنید😊😊

نترسید اثر انگشتتون محرمانه پیش ما می مونه


خوب دیگه خداحافظ

۴۱ نظر موافقین ۲۵ مخالفین ۲
راحیل بانو🤷‍♀️

قسمت سی و هشتم: وجعلنا


قسمت سی و هشتم: و جعلنا

و جعلنا خوندم … پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و می رفتم …

حق با اون بود … جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته… بدن های سوخته و تکه تکه شده … آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود …

تازه منظورش رو می فهمیدم … وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا می دادن… آتیش خیلی دقیق بود …

باورم نمی شد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو …

تا چشم کار می کرد … شهید بود و شهید … بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن … با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم … دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم … دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن …

چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم … بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم …

غرق در خون … تکه تکه و پاره پاره … بعضی ها بی دست… بی پا … بی سر … بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود … تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم …

بالاخره پیداش کردم … به سینه افتاده بود روی خاک … چرخوندمش … هنوز زنده بود … به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد … سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون

می جوشید … با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید …

چشمش که بهم افتاد … لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز می خندید …

زمان برای من متوقف شده بود …

سرش رو چرخوند … چشم هاش پر از اشک شد … محو تصویری که من نمی دیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد … آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرش های سینه اش آرام تر می شد … آرام آرام … آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش … خوابیده بود …

پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا … علی الخصوص شهدای گمنام … و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات …

ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام …

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

سخنی از دوست

به نظرم مهربان بودن  یکی از دلایل بقا ء یک فرد  در جامعه  است .


انسان های بی مهر روزی مجبور میشوند کم بیاورند.


و کسی که نسبت به عشق بی مهری کند محکوم به فناست ...


علیرضا باکمال

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند دهم

ماشین ها باهم مسابقه می دادند و به خط پایان می رسیدند اما هرگز به هم آسیب نمی رساندند و همیشه حمایت می شدند تا از میز به زمین پرتاب نشوندو به دره نیفتند

💙 چرا بعضی از ما نمی خواهیم درک کنیم که موفقیت دیگران باعث شکست ما نمی شود و شکست آنها باعث موفقیت ما نمی شود.چرا قبول نمی کنیم گاهی دیگران بیش از ما لیاقت این مسند و قدرت را دارند و مفیدتر از ما هستند و بهتر است کمکشان کنیم و حامیشان باشیم نه سد راهشان

چرا بعضی از ما ناجوانمردی را زرنگی حساب می کنیم وگمان می کنیم ناعادلانه برنده شدن در رغابت از جربزه ی ما است

چرا بعضی فکر می کنند یا باید خودت موفق شوی و یا جلوی موفقیت دیگران را بگیری....

چرا بعضی وقت ها یادمان می رود که خدا نظاره گر ما است و اگر پا در مسیر درست بگذاریم توسط او بسیار حمایت می شویم به طوری که نیازی به بیگانه نداریم... چرا یادمان می رود و مسیر اشتباه و به اصطلاح خودمان میانبر را انتخاب می کنیم ؟؟؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

هیس!!!تنها یک دقیقه بیندیشیم 🙈🙉🙊



آیا لیاقت ما بازیچه بودن و مترسک بودن در دست دشمن است که ما را به هر طریقی برقصاند؟؟؟؟؟

خانما ، خواهرا ، خوشگل خانما تنها قبل از انجام کارهایمان 1 دقیقه بیندیشیم .... آیا کار ما و راه ما چیزی است که خدا می خواهد یا چیری که دشمن می خواهد

هیچ کس حق قضاوت ما را ندارد

ولی آیا خودمان هم حق قضاوت در مورد خودمان را نداریم؟؟؟ 

کمی باخودمان صادقانه حرف برنیم

آیا لیاقت من مترسک بودن در دستان دشمن است یا مادر بودن و خلیفه ی خدا بودن در زمین....؟؟؟

تنها خودمان از خودمان بپرسیم و پاسخ دهیم

هیسسسسسس 🙈🙉🙊

1دقیقه فقط خودمان و خودمان......

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

زندگی‌بدون دست و پا....

با نیک آوویچ آشنا شوید

 

عاشق حرفاش می شید

 

 

 


نیک آویچ
حجم: 4.47 مگابایت

مدت زمان: 2 دقیقه 59 ثانیه 

 

 

 

 

ادامه اش را در پست آینده ببینید

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

قسمت سی و هفتم:بیت المال

قسمت سی و هفتم : بیت المال

احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به هر قیمتی باید برم جلو … دیگه عقلم کار نمی کرد … با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا … اما اجازه ندادن جلوتر برم …

دو هفته از رسیدنم می گذشت … هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن …

آتیش روی خط سنگین شده بود … جاده هم زیر آتیش … به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه … توپخونه خودی هم حریف نمی شد…

حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده … چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن … علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن … بدون پشتیبانی گیر کرده بودن… ارتباط بی سیم هم قطع شده بود …

دو روز تحمل کردم … دیگه نمی تونستم … اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود … ذکرم شده بود … علی علی … خواب و خوراک نداشتم … طاقتم طاق شد … رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم …

یکی از بچه های سپاه فهمید … دوید دنبالم …

– خواهر … خواهر …

جواب ندادم …

– پرستار … با توئم پرستار …

دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه … با عصبانیت داد زد …

– کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ … فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ …

رسما قاطی کردم …

– آره … دارن حلوا پخش می کنن … حلوای شهدا رو … به اون که نرسیدم … می خوام برم حلوا خورون مجروح ها …

– فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ … توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و … جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست… بغض گلوش رو گرفت … به جاده نرسیده می زننت … ای

ن ماشین هم بیت الماله … زیر این آتیش نمیشه رفت … ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن …

– بیت المال … اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم … من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن …

و پام رو گذاشتم روی گاز … دیگه هیچی برام مهم نبود … حتی جون خودم …

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند نهم

با هم ماشین بازی که می کردیم در نگاه او هیچ ماشینی با دیگری نباید تصادف می کرد به زندان می افتاد . وقتی داشتم با ماشین های او تصادف می کردم ماشین ها را به هوا بلند می کرد که مبادا آسیب ببینند

💙 چرا ما کمی به خودمان و دیگران توجه نمی کنیم.این همه جرائم رانندگی و زندانی های تصادفات و غیره برای چیست

خجالت آور نیست کشوری با این فرهنگ غنی و کهن و مردمی فهیم این همه بی نظمی و قانون شکنی و تصادفات داشته باشد؟؟خجالت آور نیست که بیشترین  میزان مرگ و میرش در تصادفات باشد؟؟؟؟اگر تمام افرادی که در تصادفات کشته اند را سازماندهی کنیم و برای دفاع به فلسطین بفرستیم بی شک در چند روز تمام اسرائیل را نابود می کنند

خجالت آور است که هنوز پس از این همه سال مترو سواری پایتخت نشین ها ، هنوز به محض ایستادن مترو همه به داخل هجوم می برند و اجازه ی پیاده شدن به کسی نمی دهند

راستی خدارا شکر که واگن بانوان را به کل جدا کردند ...چه افتضاحی بود قبل از جداشدنشان .واقعا خجالت آور بود که نوشته ی ساده ی واگن مخصوص بانوان را نمی توانستند بخوانند و وارد می شدند، البته وارد شدن به کنار اصلا مسئله ای نیست مهم آن است که با ورود مزاحمت هم برای بعضی ایجاد می کردند... که البته خدارا شکر این قبیل آدم های بی ملاحظه کم هستند و انگشت شمار

خدارا شکر که هنوز عده ی کثیری از مردان ایرانی هنوز غیرت دارند. آنقدر که از ناموس هم وطنانشان با جان خود محافظت کنند

خدا شهید علی خلیلی ،شهید امر به معروف  را قرین رحمت خویش قرار دهد


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️