قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۸۲ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: نوشته های دل من :: شعر» ثبت شده است

موهای رقصان تو....

موهای رقصان تو هردم

آتش به جانم می رند

رقص شکوفه در برش

قلبم زجا بر می کند

طوفان زلف و روی تو 

پایم به لرزه آمرد

ای آشنای دور دست

هر بار قلبم می بری

جسمم به صلابه کشی

روحم به کاخ خود بری

ای پادشاه لاله ها 

سرخان لبان و گونه ها

مشکین چشمان تورا

شب روی دیدن نیستش

آن گیسوان و تاب آن

مه را به زندان می کشد

ای یار من

ای غمگسار و عشق من

قلبم به آتش می کشب

با عشوه ات بندم کشی

با ناز چشمان هم چنان مستم کنی

آخر به آوای غریب

از درب این خانه مرا دورم کنی

ای بی وفا

آوای قلب من مگر بازیچه است

رویت نشانم می دهی

راهت نشانم می دهب

هر دم که بر خانه رسم

سنگ جفایم می زنی

این عشق تو کورم کند

زیبایت مجنون کند

آخر به آب رفته ای

زیبایت پنهان کند

ای چشم من این حقه بود

ای قلب من ،دامی ز رنگین جامه بود

زیبایی سیرت بجو

صورت به آبی رفته است

ای عاشق دیوانه دل

ظاهر به خوابی بسته است

سیرت به آب و خواب و خاک

هردم شکوفا تر شود

صورت به عمر گل بود

روزی پریشان تر شود

دل گیر دام زینتی؟؟

رو سوی سیرت را بگیر

با سیرت زیبا سرشت

عمری به نیکویی نوشت

آوای جانم را شنو

سیرت بجو زیبا سرشت

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

زرشک...😮😮😮



جانا پر پرواز مرا کند زمان

هر کو برسیدم همه جا گشت عیان

سختی پی سختی،همه تلخی جهان

همگی رخ بنمودند زایام زمان

ناگهان دستی دو دستم را گرفت

چون رسید دستش ، دلم آرم گرفت

دست یاری خدا دستم گرفت

من در آغوش و خدا کارم گرفت

گفت بر من هرزمان من با تو ام

رو به سختی گو که ای سختی زرشک

قلب من آرام و کارم ساده است

تا که او قلبم در آغوشش گرفت


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

عشاق حرم


یاران همه در دفاع جان باخته اند

سرتا سر عمر پا به پا تاخته اند

سر نذر حسین بن علی داشته اند

بر دست علم ناب علی داشته اند

جانان همه بر دست، علمدار دعا کن

زینب تو به من لحظه ی عشاق عطا کن

ساقی همه یک جام شهادت تو روا کن

ای قافله ی عشق نگاهی تو به ما کن

دانم که ندارم چو شما هیچ لیاقت

این دل چه کنم ، ره بنما سوی شهادت

این قافله ی عشق حرم سرخ دمیده

هر دم به رخش دلی ز امواج تپیده

گل های حسینی همه سرخ اند

یک دم همه را چیدند و بردند

ما جدا مانده و درمانده به این دشت نشستیم

یا رب برسان فرج که ما دست نشستیم

این جام شهادت شهدا نوشیدند

سرمست از این جام ، زخون جوشیدند

یارب نظری بکن به ماهم

من کودک تازه پای این دورانم

امضا بزن این دفتر تقدیر خدایا

این نام مرا خط بزن از دفتر دنیا

آن وقت نویس سوخته در عشق و  بلایا  

 جایم بده در دفتر عشاق ،تو ای صاحب آوا


فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

خط خطی های شب نوزدهم : سال هاست در آرزوی وصلت...

سال هاست در آروزیت این شب

شب تا به سحر خواب به رخ نیست 

سال هاست به دنبال تو آیم 

سال هاست که دنبال تو جویم

هر سال به امید وصالت

هردم به رخم ز اشک جوی است

تا سیم دلم با تو شود وصل 

قرآن به سرم،قیام کردم

ای یار همه نگه به ما کن 

یک دم نظرت عالم من جور دگر کرد

این سیم وصال بین که چه ها بادل من کرد 

دانم که زبس بار گنه سنگین است

این سیم به اشک ظاهرم وصل نگشت

ای حق تو غفور و مهربانی

یک دم گنهم تو بی گنه بین

یک نای گلو ز قلب من بین

معراج تو جای من نباشد ، دانم

ای حق تو توانا و رحیمی

من را به سحر به کاخ خود خوان

این قدر دگر اشک رخم نیست

قلبم به تمنای تو خیزد

اشک از رخ جان برون تراود

ای چشم خموش باش تو امشب

ای گوش همی بند شنودت

ای جان تو به پا خیز ز جسمم

ای چشم دلم این شب قدر است

هم حور و ملک در این زمین اند

چشم دل من کجا تو بستی

آه، دانم کوله بار من پراست

درپس این پرده ی دنیا خبر هایی پر ست

آه این معرفت در من کجاست

این شب به دلم نور بتابان

قفل از دل و گوش و چشم بگشای

موعود زمان به ما بپوند

این پرده ی غیبت به کنار آر

آوای دل غم زده ام را

این بار شنو تو را به جانم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دومین دیدار



هر لحظه را هزار دل به ثبت آمد

هر لحظه چشم ها به وجد آمد

تا دیده بیند آن رخ ماهت

 هر در هزار بار به جستو جو آمد

دوباره آمدی این بار از دری دیگر

ومن به شوق دیدنت دوباره آمدم با سر

شدم چو یک گلبرگ یاس بی وزن

پریدم و زود رسیدم به یک صف اول

نشسته بر دوزانو و چشم ها به رخت

که شکر خدا دوباره دیدمش آخر

زدیدنت به دلم شور می دوید

ز خنده ات به رخم قطره ها غلتید

تو در میان همه حافظان تنت 

خودت محافظ صد ها نفرشده ای

برای تو صد ها نفر فدا شوند

جدا ز دین و مذهب و آیین و هر رسمی

این بار دوم است که به شوق تماشایت

با سر به جای پا به طوافت دویده ام

بیشتر دیدمت اما نشد دلم راضی

چه کسی شده از دیدنت تا به حالا سیر


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در انتظار تو


در انتظارت همه ایستاده ایم به پا 

تو از کدام سو به جمع ما آیی؟؟

همه به پا و همه چشم ها به در 

که روی ماه تو ، یک لحظه چشم تر

همه در انتظار تو در قیام و تو خندان

ز خنده ات شکر آید همه جانان

قدم نهادی زمین و آمدی داخل

ببین چه شور و صدا پر شود جهان مرا

به دست و دل خند تو فدا کنم جانم

دو چشم و دیده ما را صفا دهی جانم

زمان اندکی بود آن لحظه ی دیدار

ولی ببین که مرا روزها ست شوق آن پرواز

دلم به دیدن رویت پرد از این دیوار 

چی می شود اگر این بار

بینمت تو دست در دست او داری

خدا بود این آخرین خواستار

شنو تو این آخرین آوا

رسان فرج را و لحظه ی دیدار


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا

متأثر از مطلب قبلی (نماز خاطره انگیز)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
توبه

توبه


غافل از عالم و از خود شده ایم

بی خبر رفته و پیدا شده ایم

ودر این دیر خراب آمده ایم

ساختیم اما خراب آبادیم

از همان اول نهادیم خشت کج

چو رسید آخر عیان شد راه کج

این خرابی از همان اول ببین آباد بود

قصد ما آباد اما کارمان ویرانه بود

گم شدیم در پیچ و تاب راه خود

چهره برچید آن هدف های درشت

زندگی گشت خود هدف،تابم گرفت

قصد من آن منزل یارم چو بود

این هدف نای دو زانویم گرفت

در کدامین قصه پایان خوشش

گریه ای اندر فراق یار بود

من چه بد بتزی نمودم این جهان را

که تمامش راه خود را باختم،ماتم گرفت

کاش یارب خبری رسد زیارم

این کوچه کجاست قدم نهم در کویش

سوگند به جان و هر دو دنیا

من خود به خطا رفته خطا کار

دستم به نشان مهر خود گیر

تواب تویی،رحم و مروت همه از توست

آوای نحیف جان من بین

هر دم به شنیدنت نشینم

هردم به تماشای تو خیزم

دریاب من مسکین تو خدای همه عالم

مقصد بنما ره بنما ، توبه خدایم


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
اوج هستی

اوج هستی


مرا باخود ببر بالا ببر تا اوج

ببر بالا و بالا تر

همان جا که همه جمع اند،ملک با حور

ببر تا اوج درگاهت

که من دورم و بس دورم


مگر انسان خلیفه نیست

مگر گیتی به نامش نیست

من این گیتی و هرچه هست ، رها کردم

تو را خواهم ، همین وبس


مرا با خود ببر بالا ببر تا اوج

بدان جایی که آوایم در آوایت در آمیزد

واین آوا برانگیزد همه جان ها

مرا با خود ببر بالا ببر تا اوج


نویسنده:فاطمه سلیمی   متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
آوای نای

آوای نای


دلا تا کی در این دنیا گرفتار تب و تابی

وتا کی گیر این دنیای تو خالی

چرا این قدر درفکر  شهرت و مالی 

و تا کی در گذار این مراسم های بیماری

بگو تاکی به دنبال سخن های عوامانه

 و تاکی در حصار این حوس های خرامانی

بگو کی خسته می گردی از این رفتار  دور از عقل 

و کی آسوده می گردی ز بار این گنه هایت

دلا کی همسفر گردی به راه و رسم این عشاق

بگو کی می روی میدان به رسم عاشق لیلی

بگو کی می شوی چون شیر 

کنی خاک هر چه نامرداست  در این دنیای نامردی

بگو کی می شوی عباس برای خواهر عباس

بگو کی میروی میدان برای کشتن دشمن

ببین آن قتله گه آن خیمه ی زینب 

ببین پیراهن خونین،ببین شیرخواره اش اصغر

ببین یک کربلا دیگری آمد پدید،ای دل به پاخیز

همه یاران زهرا رهسپارند ، دل به پاخیز 

ببین عشاق مولا گرد هم  آیند

ببین عباس رفته است از دنیا،شهید است

ولی طفلش همی در اشک و آه است

ببین راه به خون گریاندنش را 

چگونه خون کنند کوچک دلش را

ببین مردم که باپول هم ارز کردند

دو دست و دیده ی عباس مارا

ببین خون گریه ی همدرد جانش

که در اوج جوانی بیوه گشته است

دلا برکن زاین دنیای نامرد

که خون همرهان عشق، پول است

گمان مردمش پول و غذا پول و زمان پول است

دلا برکن از این مردم که قدر خون پاک عاشق زینب نمی فهمند

دلا برکن ازاین قومی که تنها  پیکر عباس را هم نمی فهمد

و می رانند تن بی جان او از قبر خالی 

و تنها تر کنند آن کودک در اشک تنها مانده اش را

و می گیرند ز او حتی همان خونین تن بابا

دلا برکن که این جا راه و رسم دل° بر افتادست

ودیگر هیچ کس رسم مردان را نمی داند

کسی دیگر نوازش را نمی داند

تبسم های مردانه نمی داند

کسی حتی حرم ها را نمی فهمد

کسی دیگر لبان خشک عباس را نمی فهمد 

صدای حنجر اصغر نمی داند

دو دست غرق خون عباس را نمی بیند

کسی دیگر همان سیمای اکبر را نمی بیند

تن رنجور سجادش نمی بیند

دل لرزان آن دخت سه ساله رفته از یاد 

دلا زین جا برو این جا کسی آوای نای تو نمی فهمد


نویسنده : فاطمه سلیمی    متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️
رسم خدایی

رسم خدایی


خواستم تنها بمانم

تنها شدم اینک وتوهستی پیشم

شاید این رسم خدایی است 

که تنها نگذارد بنده

چقدر رسم قشنگی است ، خدا ممنونم

دلم اینک آتش

ذهن مملو از اهداف بلند

ودر این تاریکی

راه گم کرده منم

و تو فریاد برس بنده ی خردت

که همه دست تمنا است به سویت

برسان نور ز سر چشمه ی جود

برهان دست گرفتار غرور

بنما ره به سر آغاز جمال

که تویی راهنمای ملک و حور

بنما ره که رسم منزل تو

بگشا ره که پر از دام و تل است

ومن این جا نگذاری تنها

که مراد از ره و راهم همه توست

که اگر حاجت و راه است ، 

همه  مفهوم تویی تو

که اگر راه وصال است

تویی یار و تویی جام و تویی جانم

که اگر مقصد و مقصود بود

همه بر وفق مراد تو خدای من بی رنگ و ثبات است،خدا

بده یک ذره ثباتم که ز این خط صراط

نروم برون و مانم به ثبات

برسان من به همه مقصدو معبود که من محتاجم

برسان من به وصالت که ز دوری رخت بیمارم

نکند دور کنی ان نگهت از رویم

که بسوزد همه آفاق به آه دل بی تاب نگاهت

مرو از قلب من اینک هرگز

که زنور همه ذاتت دلم اینک زنده است

و به پاس تو همه می تپد اینک

که بگوید با شرم

که خدا با همه ی کوله  و بار گنهم 

دوستم داری تو؟؟

چه سوالی مگر آن ایزد رحمان 

می شود مهر و محبت ز یادش برود

ای خدا دوستت دارم ، می گویم باز

همه ی جان وجهان بشنود اکنون

که خدا دوستت دارم نرو از پیش من هرگز


نویسنده : فاطمه سلیمی     متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️