قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۵۴ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: رمان در این حوالی» ثبت شده است

در این حوالی، قسمت چهاردهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهاردهم

.

با تمام این وجود من خوشحال بودم

یکی از چمدون ها و کارتن رو روی موتور بست و اون یه چمدون دیگه رو هم من می تونستم بلندش کنم ساعت چهار بود که رسیدم داخل روستا جلوی در خانه بهداشت

ساختمون خوبی بود

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت سیزدهم

🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سیزدهم

.

عادت داشتم همیشه شام سبک بخورم در حد نون و پنیر و مخلفات

تو منوی شام غیر غذای پختنی چیزی پیدا نکردم اما تو منوی صبحانه املت بود

گارسن رو صدا زدم و خواهش کردم یه املت برام بیارن

مخالفتی نکرد و من که منتظر بودم مخالفت کنه خیالم راحت شد

املت خوشمزه ای بود اونم با نون سنگک تازه 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت دوازدهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_دوازدهم

.

عازم شدن از اصفهان سخت بود چون نباید خانواده ام می فهمیدن

و اگه می خواستم برم تهران و بعد برگردم به خاطر رد گم کردن یک روز بیشتر توی راه می موندم

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت یازدهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_یازدهم

.

اولین بار که اومدم خونش چند ماه بعد مراسم عروسیش بود

خیلی از اون موقع تاحالا تغییر نکرده بود

فقط چیدمان بعضی چیز ها عوض شده بود

روبه روی عکس عروسیش که ایستادم یاد مسخره بازی های اولین بار اومدم افتادم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت دهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_دهم

.

خلاصه حتی تو پروفایل هام هم نمی تونستم خودم باشم

اما با زهره ۵۰ درصد خودم بودم و این حس خوبی بود

وقتی دیدمش با به جیغ کوتاه پریدم بغلش 

با این که تو این سن پاگذاشته بودم اما هنوز هیجانات و کودک درون و شیطنت هام زیادی فعال ان 

حرف واسه زدن زیاد بود

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی ، قسمت نهم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_نهم

.

تلفنم زنگ خورد

یه شماره ی آشنا ولی غیر منتظره

جواب دادم

- کی تاحالا اومدی تهران و خبر نمی دی بی معرفت

- پر رو نشو هااا من باید خبر می دادم یا تو خبر می گرفتی

- بیا الان دارم خبر می گیرم دیگه

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هشتم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هشتم

.

از اتاق اومدم بیرون و در رو بستم

پدرم...!

چی کار کنم آخه

من می خواستم بگم جای قبلی ام ولی برم اینجا 

من خودم الان ۲۷ سالمه رضایت پدر می خوام چی کار

توی همین فکر ها بودم و توی خیابون بی هدف قدم می زدم گوشیم رو در آوردم و رفتم توی مخاطبین شماره ی بابا جلوم بود ولی مطمئن بودم مخالفت می کنه

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت هفتم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هفتم

.

- نیست ترجیح می دید مردمتون بیمار باشند یا یه پزشک زن معالجه شون کنه

- بحث من نیستم 

بحث مردم اونجاند

همیم طوریش پزشک شیعه قبول نمی کنند چه برسه به این که زن باشه

- آهان که این طور پس تمام بحث برادری و اینا کشکه

- منظورتو نمی فهمم

- منظورم واضحه 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت ششم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_ششم

.

رفتم داخل آبدار خونه یه میز نهارخوری چهارنفره اونجا بود

آقای کرباسی سفره انداخته بود روی میز و پای اجاق مشغول بود

- چایی می ریزی یا بریزم

بلند شدم چایی بریزم

- مطمئنی بلدی 

اصلا حواسم نبود اما ناخودآگاه لب برچیدم 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

در این حوالی، قسمت پنجم


🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجم

.

هنوز اونجا بودم که بابا تماس گرفت

از ماجرا چیزی نگفتم فقط گفتم یه روز دیگه لازمه که بمونن و وقتی نگرانیش رو برای جای اقامتم دیدم گفتم مهمون دوستام میشم توی خوابگاه

اما جدا می خواستم چی کار کنم

باید کجا می رفتم

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️