قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۴۱ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: روز نوشت» ثبت شده است

برداشت آزاد بند هفتم

بخشنده بود وقتی از کیف صورتی زیبایش سوال کردم و چیزی که در آن است بلافاصله کتاب های داستانش را بیرون آورد و شروع به خواندن آنها برای من کرد ، خواند نمی دانست و لی می گفت بلدم چون برای او ظاهر و باطن یکی بود برایش ظاهر کتاب و تصاویر آن حکم نوشته هارا داشت و با نگاه به آنها همه را می خواند

💙 نه مثل ما که به مادیات چسبیده ایم وحتی حاضر به کمک کردن به کودکی رها شده در خیابان نیستیم

حاضر نیستیم اندکی از مالمان را خرج همسایه ای بکنیم که محتاج لقمه ای نان است

کسانی دیگر در جبهه های جنگ اسلام علیه کفر می جنگند و ما دادمان به آسمان است که چرا ما در کشور های دیگر می جنگیم 

کمک و بخشندگی تنها با پول نیست گاهی تنها لبخندی بخشش است و گاهی جان

گاهی باید جان ببخششی تا دیگران در آرامش باشند مثل کاری که نظامیان این کشور هر لحظه و هر ساعت در حق ما می کنند

گاهی جان و مال و وقت خودت را می بخشی همانند کاری که رهبر ما می کنند بی مزد و چشم داشت خود را وقف ما مردم می کند آیا قدر می دانیم وجود مبارکش را؟؟؟

در ظاهر قضایا مانده ایم .درمسئله ی هسته ای کورکورانه حرف دشمنی خون آشام و قدیمی را باور کردیم و درب آزمایشگاه ها و نیروگاه های هسته ای را بستیم راکتور ها را نابود کردیم و قلب آن هارا از جای درآوردیم . طوری تجهیزات را در بتن مدفون کردیم که گویی هرگز آنها را نداشته ایم و هرگز برای آنها شهیدی نداده ایم.کسی به فکرش نرسید این ظاهر دشمن است که قرار داد می بندد و دست می دهد گمان کردیم ظاهر را بلدیم اما در خواندن باطن بیسواد بودیم و قادر به درک آن نبودیم

باطن دشمن در پشت میز مذاکره نبود بلکه در کاخ سفید در حال عروسک گردانی بود.در فکر چگونگی دور زدن  جهان بود در فکر اینکه چگونه علم ملتی را نابود کند و دست آورد ملتی را مدفون کند و همواره وابسته...

 و ما چه احمقانه خواندیم تنها ظاهر قضیه را ....چه احمقانه.....

و چه احمقانه دل خوش کرده ایم هنوز به مذاکره ای سوری که تنها برای بستن دهان ملتی مدعی بود که به دنبال عدل می گشت

چه احمقانه بدون دانستن  باطن به ظاهر دل خوش شدیم....


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند ششم

بسیار باشخصیت و زیبا بود اما مقدار زیبایی تو برایش مهم نبود اصلا مقیاس زیبایی اش با ما فرق داشت

💙 نه مثل ما که درگیر ظواهر دنیا شده ایم و باطن افراد و وقایع برایمان غریبه شده است 

ظاهر فریبنده ی دشمن را می بینیم و می پنداریم که دشمن تغییر کرده،اما امان از دل غافل که دشمن همان اسن که بود بلکه پوست میشی بر تن گرگ کشیده شده است

هر چیزی را به دست جراحی زیبایی می سپاریم.فرش زیر پا را می فروشیم که بینی خود را عمل کنیم.سر بالا و عروسکی می کنیم و گمان می کنیم که زیبا شده ایم. تا به حال دقت کرده اید کسانی که جراحی زیبایی می کنند همه یک شکل می شوند؟؟؟اگر خانم باشند همه بینی یک سکل عروسکی سر بالا گونه ی پروتزی برجسته لب های پروتزی قلوه ای ، بدن باربی و باریک و همه کلا یک شکل فقط مدل آرایششان متمایز است

مگر چه عیبی دارد آفرینش بی نقص خدا که همه را متفاوت آفرید ؟؟؟ 

آیا واقعا اینقدر زیبایی ظاهر مهم است؟؟؟

اگر بله پس بگویید آیا می توانید با زنی زیبا اما بد اخلاق و زشت کردار سالیان زیاد زندگی کنید؟؟؟نه مطمئنا بد از چندی زیبایی اش برایتان عادی می شود و اخلاقش مهم تر،باطن و سرشتش مهم تر . در آن زمان است که دیگر با او نمی توانید کنار بیایید و رندگی کنید

حال اگر قرار باشد با زنی با زیبایی متوسط اما سیرتی زیبا زندگی کنید وقتی سیرت از صورت برایتان مهم تر شد به زیبایی سیرتش رسیدید دیگر هرگز از او دل زده نخواهید شد چون باطن زیبا اعمال زیبا به دنبال دارد و زیبایی اش هرگز عادی نمی شود و عشق و محبتش هرگز کم رنگ نمی شود

ظاهر زیبای کشور های بیگانه و رنک و لعاب آن از دور خوش است

از کسانی که آنجا زندگی طولانی داشته اند جویا شوید.پس از مدتی همه چیز علدی می شود و سختی ها نیز آنجا نمایان می شود و چه بد است که انسان پل های پشت سر را بشکند و راه را بر خود ببندد

کسانی که پناهنده می شوند به دشمن چه خیالی دارند ؟؟؟ وقتی همه چیز برایشان عادی شد ودیگر جذابیتی نداشت، چه می کند نه خانواده ای نه مردمی که به او اهمیت دهند و نه دوستانی که فقط برای خودت تو را بخواهند


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند پنجم

برایش سن تو مهم نبود بلکه محبت در قلبت مهم بود اگر کمی لبخند می زدی شروع به صحبت با تو می کرد

💙 نه اینکه مثل ما بسته به مقام و ثروت فرد با مردم رفتار می کنیم.هرکس را به اندازه ی جیبش می بینیم.به اندازهی خانه اش به آن احترام می گذاریم و به اندازه ی ماشینش با او دوستی می کنیم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند چهارم

با اینکه با من حسابی دوست شده بود اما وقتی از او خواستم که با من به خانه ی ما بیاید گفت خیلی دوست دارم اما دلم برای برادر کوچکم تنگ می شود وقتی گفتم خوب او را هم با خود می بریم گفت پس پدر مادرم چه دلم برای آنها هم تنگ می شود 

💙 نه مثل ما که تا بیگانه ای از ما بخواهد به او بپیوندیم خودمان را نگاه کنیم و منفعت خود را ببینیم

در منطق او خودمونو عشق است بقیه را وللش جای ندارد

اینکه برای رسیدن به خواسته ی خود ملت و کشور و همه را کنار بگذارند و بر علیه آن تبلیغ کنند در منطق آن بی منطق بود

در منطق او تنها گذاشتن آدم های بیگناه  که به مانیاز داذند، تا دمی برای بیگانه ها تکان دهیم جرمی نا بخشودنی است

کاش دل ما برای عدالت همه گیر جهانی کمی تنگ می شد و قدمی بر می داشتیم و به خود خواهی های خودمان نه می گفتیم


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند سه

دوستان فدای خانواده اش بود و خودش فدای دوستان

💙 نه مثل ما که دوستانی اختیار می کنیم چه از جنس خودمان و چه از جنس دیگر

اگر دوستی نیکو باشد پس باید مارا به خانواده برساند ، حتی اگر خانواده ای از نظر همه بد داشته باشیم ما باید آن را بسازیم و دوست نیکو مارا یاری می کند

حتی اگر از همه نظر کشور مان عقب افتاده و بدردنخور باشد ما باید آن را تغییر دهیم نه دیگران و نه اینکه خود را به دیگران بچسبانیم و سعی کنیم فراموش کنیم متعلق به چه کشوری هستیم

اگر دوستان خوب باشند هرگز ما را مجبور به بی حیایی و سخنرانی علیه خانواده ی خود نمی کنند همانند سرنوشت فراری های از هویت

و خود را فدای دوست کردن چه باک اگر او به ما را به خدا برساند

چه باک جنگیدن با گرگ برای نجات حرم خدا 

چه دوستی از خدا بالاتر و چه دستی از خدا پر قدرت تر

چه باک که برای نجات جمعی بیگناه پنجه در پنجه ی آتش در افکنیم

ما از خاکیم،خاک قدرتی دارد که آتش را خاموش کند و باقی به ماند ، آب را در خود جمع کند و گل شود اما هنوز خاک است، در جوار نور شکل گیرد و خشک شود اما هنوز ماهیتش خاک است و به اراده ی دست شکل دهنده دوباره خاک می شود بدون اثری از نور و آب و آتش

پس چرا گمان می کنیم ما ضعیف تر از دشمنانمان هستیم و باید از آنها برسیم 

چرا نباید صدای نوزاد شیر خواره در آغوش مادر در زیر آوار های موشک باران را بشنویم که مادر خود را سپر فرزندش کرده

چرا؟؟؟؟؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند دو

او می خندید حتی بی جهت و بدون منفعت تنها در پاسخ لبخند تو

💙 اما بعضی از ما تنها در پی دوستی با ملتی هستیم به ما منفعت برساند حتی اگر آن ترکیه ی جنایت کار سعودی منفور یا آمریکآ ی شیطان،اسرائیل غاصب،یا انگلیس خیانت کار باشد،چرا باید خودمان را برای همدردی با کشور های آسیب دیده مورد غضب آن ها قرار دهیم

لبخند کودکان خورد که در صورت ما شکل می گیرد چه نیازی از ما برآورده می کند

دست برادر مسلمان ما که در خون خود گلگون شده و برای اعاده ی حق و مظلومیتش به طرف ما دراز شده را چرا باید بگیریم ؟مگر چه قدرتی به ما می دهد؟


 فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

برداشت آزاد بند یک

زندگی برای او فقط زندگی بود 

💙 نه مثل ما پول و کار و اتو مبیل گران  

خیلی ها می گویند با شغلم ازدواج کرده ام .پس خانواده چه؟؟؟

وقتی باز نشست شد چه؟؟

زندگی او چه هدفی دارد،شغل برای چیست؟؟

کمی بیندیشیم . اگر همه ی تلاشمان برای زندگی است چرا پس لذتی از آن نمی بریم

کار می کنیم برای زندگی پس چرا به هنگام کار لذت نمی بریم و وقتی برای خانواده و تفریح و غیره نداریم؟؟

خیلی از ما کار می کنیم برای دوری از زندگی ،دوری از مشکلات زندگی 

اما زهی خیال باطل .....

زندگی مجموعه ای از همین مشکلات و خوشی ها و ناراحتی ها وشادی ها است ، همین ها که از آن فرار می کنیم

کمی به جای فرار بایستیم و به خود و دیگران نکاه کنیم

زندگی در عین سختی شیرین است و این شیرینی ساخته ی دست ماست

ما تنها یکبار زندگی می کنیم پس آیا بهتر نیست بع جای زندگی برای دیگران  کمی هم برای خودمان زندگی کنیم؟؟

کمتر چشم و هم چشمی کنیم 

کمتر حسرت زندگی دیگران را بخوریم و کمتر در زندگی دیگران دخالت کنیم

کمی برای خودمان و فقط برای خودمان زندگی کنیم

زندگی را باید زندگی کرد نه بندگی

باید در پایان آنچنان بود که از رفتن نهراسید و تأسف نخورد

زندگی را زندگی باید کرد.......


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

دختری به نام زینب برداشت آزاد

امروز با دختر بچه ای چهار ساله آشنا شدم که زندگی از نگاه او شکل دیگری داشت

نگاهی متفاوت از نگاه ما به اصطلاح آدم بزرگا

💖 زندگی برای او فقط زندگی بود  

💖 او می خندید حتی بی جهت و بدون منفعت تنها در پاسخ لبخند تو

💖 دوستان فدای خانواده اش بود و خودش فدای دوستان

💖 با اینکه با من حسابی دوست شده بود اما وقتی از او خواستم که با من به خانه ی ما بیاید گفت خیلی دوست دارم اما دلم برای برادر کوچکم تنگ می شود وقتی گفتم خوب او را هم با خود می بریم گفت پس پدر مادرم چه دلم برای آنها هم تنگ می شود 

💖 برایش سن تو مهم نبود بلکه محبت در قلبت مهم بود اگر کمی لبخند می زدی شروع به صحبت با تو می کرد

💖 بسیار باشخصیت و زیبا بود اما مقدار زیبایی تو برایش مهم نبود اصلا مقیاس زیبایی اش با ما فرق داشت

💖 بخشنده بود وقتی از کیف صورتی زیبایش سوال کردم و چیزی که آن است بلافاصله کتاب های داستانش را بیرون آورد و شروع به خواندن آنها برای من کرد ، خواند نمی دانست و لی می گفت بلدم چون برای او ظاهر و باطن یکی بود یرایش ظاهر کتاب و تصاویر آن حکم نوشته هارا داشت و با نگاه به آنها همه را می خواند

💖 هنگام بازی با تبلت من هرگاه یک بازی را یاد می گرفت می گفت خوب یه بازی دیگر تا اینکه به کارتون سازی رسیدیم ، دیگر  نگفت بازی دیگر هر چه من خواستم بازی دیگری بکنیم دوباره می گفت خودمون کارتون بسازیم ، باهم صحنه و شخصیت انتخاب می کردیم داستان می ساختیم و به جای شخصیت ها حرف می زدیم و در پایان خودمان آن را تماشا می کردیم و می خندیدیم و می خندیدیم

💖 با هم ماشین بازی که می کردیم در نگاه او هیچ ماشینی با دیگری نباید تصادف می کرد به زندان می افتاد.وقتی داشتم با ماشین های او تصادف می کردم ماشین ها را به هوا بلند می کرد که مبادا آسیب ببینند

💖 ماشین ها باهم مسابقه می دادند و به خط پایان می رسیدند اما هرگز به هم آسیل نمی رساندند و همیشه حمایت می شدند تا از میز به زمین پرتاب نشوندو به دره نیفتند

💖 عکس با هم زیاد گرفتیم اما او ژست نمی گرفت و به دوبین نگاه نمی کرد به جای دوربین تصویر خودمان را می دید برایش خودمان مهم تر از دوربین بود . برای عکس از خوردن و شیطنت دست بر نمی داشت،همان گونه در حال حرکت عکس می گرفت

💖 با اینکه هنوز نمی دانست کدام لبه ی کارد برنده است می خواست خودش خیار را پوست بکند ، می گفت من هم بلدم مثل باباجون من هم می تونم

💖 وقتی عمو و دختر عموهایش می خواستند بروند تقاضا کرد بمانند و بازی کنند وبعد به گریه نشست وقتی از او علت را پرسیدم گفت عمو صالح قول داده بود با من بازی کنه خودش قول داده بود.دیگه تا چند وقت اونا را نمی بینم ونمی تونم بااونا بازی کنم .گریه اش دوام نداشت وقتی پیشنهاد بازی با تبلت را به او دادم به سرعت آرام شد و لبخند حای اشک را گرفت . بد قولی عمو صالح فراموش شد و تبدیل شد به لبخند


کاش کمی از او یاد بگیریم

من مرام و مردانگی را در رفتار او دیدم  :

.......

.......

در هر پست بندی از رفتار او را با رفتار آدم بزرگا تو این زمان مقایسه می کنم و برداشت خودم را می نویسم

برداشت آزاد است

نظر شما و برداشتتون چیست؟؟


فاطمه سلیمی متخلص به آوا 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

باهم کمی مهربان باشیم

در پاسخ به متن پست قبلی
کاشی کمی دقت می شد در نگارش این متن
که در عین بازگویی نکاتی درست در جامعه ، افکار را مخدوش می کند و کمی هم منفی بافی و اغراق کرده است
کاش مخاطبش را از همه جدا می کرد
هر مرد هرزه ای در خیابان را نباید با مردان نیکوسرشت یکی کرد و این موضوع در مورد زنان هم صدق می کند
هیچ کس قرار نیست خرید و فروش شود وهیچ کس قابل خرید و فروش نیست چه زن و چه مرد هر دو در کنار هم مکمل همند و برای هم هستند و نه مالک هم
ما در دین اسلام ارزش هایی فراتر داریم حداقل اگر کسی ذره ای از آن بداند می داند مهریه برای چیست ؟؟
برای خرید زن مهریه نمی پردازند برای حمایت مالی زن است که مهریه و نفق  می پردازند
و اگر نه کسانی که ۱۴سکه بیشتر مهریه در نظر نمی گیرند همان چند روز اول باید دور انداخته می شدند چه بسا بسیاری از آنان خوش و خرم در کنار هم زندگی می کنند
کاش اینقدر ما زنان خودمان ، خودمان را تحقیر نمی کردیم و به حقوق اسلامی خود رجوع می کردیم و بعد هر چه می خواستیم می گفتیم
شاید در آن صورت هیچ مرد هرزه ای به هیچ زن پاک دامنی دست درازی نمی کرد و هیچ زن هرزه ای در پی فاسد کردن مردی بر نمی آمد تا به لذات خو خواسته برسد
و کاش اینقدر دختران ما خود را خوار نمی کردند و بازیچه ی دست پسران هوس باز نمی کردند که با کوله باری از آرزو و احساس و عشق رها شوند و اسمش را بگذارند روشنفکری
 نه این روشنفکری نیست در زبان عامیانه خریت است و اگر این خریت نبود شاید دیگر این مردان بی غیرت  نمی گفتند  « دختره ترشیده شده دنبال ما راه افتاده ، دلش شوهر می خواهد به ما گیر داده» 
و شاید اگر به این فکر می افتاد که ناز کردن برای یک مرد خانواده دار ، خانواده ای را نابود می کند شاید هرگز تن به ازدواج به عنوان زن چندم نمی داد.
نمی توان قضیه را تنها از دید یک نفر دید باید از دید هر دو طرف دید
در کشور ما باز هم به برکت حضور اسلام زنان عزت دارند وگرنه مثل کشور های اروپایی و اسرا ئیلی باید زنانی را در فروشگاه های زنان پیدا می کردی که  اسیر هوس بازی مردان شده اند و یا در گزارشات پلیس های جنایی پیدا می کردی که آنان را زیر  بار کتک به قتل رسانده اند و یا مانند ماشین های کارگر در کارخانه ها با حقوقی اندک به کار گرفته اند
کمی واقع نگر باشیم و این قدر به حرف گروه های فمنیسم گوش ندوزیم کمی به اسلام رجوع کنیم ،پاسخ تمام مشکلات در آن پیداست بدون دغدغه .فقط باید همه از خود شروع کنیم این ماه عزیز زمان مناسبی است .
دیگر زنان برای مردان و مردان برای زنان بد نگویند
کمی به خانواده ی خود بیندیشیم 
کمی محبت در خانه خرج کنیم چیزی از اندوخته ی آن کم نمی شود بلکه سپرده ی سود آوری است که روز به روز زیاد تر می شود
امروز حتی اگر با کسی در خانه قهر هستیم باید به تک تکشان ،تک تک اعضای خانواده بگوییم که دوستت دارم
زندگی باهمین جمله ی کوتاه و یک لبخند مهربانانه شیرین می شود
امتحان کرده ام 
خیلی جواب می دهد
فقط بگویید دوستت دارم حتی با خجالت و آرام و من من کردن
و بعد لبخند بزنید و با مهر در چشمانش نگاه کنید همین
زندگی کوتاه تر از آن است ک  آن را با غم پر کنیم
کمی با هم مهربان باشیم
😍😍😍😍😍😍


نویسنده فاطمه سلیمی متخلص به آوا



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

یک معضل اجتماعی یا یک سیاه نمایی

الان تو یه وبلاگی یک مطلبی نظرم را به خودش جلب کرد متن را با ذکر منبع کپی می کنم 

نظر خودم در موردش را تو پست بعدی می گذارم.شما هم نظرتون را بگذارید


پیاده از کنارت گذشتم ، گفتی : 

” قیمتت چنده خوشگله ؟ 

” سواره از کنارت گذشتم گفتی : ” برو... پشت ماشین لباسشویی بنشین !“ 

در صف نان ، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود 

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود 

زیرباران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوار شدی 

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من 

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی 

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی : ”زهرمار !“ 

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت ، فحش خواهر و مادر بود 

در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم 

نتوانستم به استادیوم بیایم ، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی 

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی ! 

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام 

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی 

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد 

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ 

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر 

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است 

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است 

اما من دیگر : 

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم. 

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی . 

احتیاجی ندارم که توحامی باشی 

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم . 

با تو شادم آری ، اما بدون تو هم شادم . 

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم 

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم. 

به من بگو ترشیده ، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا 

نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی 

گذشت 

آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و 

درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند . 

امروز تو برای هم گامی بامن ( و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم ) 

باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به 

اثبات برسانی . 

حقوقم 

را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به 

قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت. 

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید 

همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. 

هرگاه.. 

مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد . 

ممکن است دوست وهمراه تو شوم اما ،،،،، 

ملک تو نخواهم شد . ...!!!!!!

راوی آیدا رها 

کاری از گروه اجتماعی نشریه زنان آزاد اندیش

منبع          Hdana.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
راحیل بانو🤷‍♀️