قلم سرا

خط خطی های راحیل بانو

۳۵ مطلب با موضوع «خط خطی های راحیل :: رمان رنگ های آسمان» ثبت شده است

رنگ های آسمان ، قسمت آخر

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_اخر

#قسمت_سی_و_پنجم

.

این که اینجاست الان رفیق شهیدمه 

محمد حسین

اسمم واسه اون شد محمد حسین

 

حرفاش که تموم شد صورتش پر اشک بود

چقدر خدایی شده بود

چقدر بزرگ شده بود

چقدر نورانی شده بود

 

گونه اش رو بوسیدم لبخند نشست رو لبش

سرم رو گذاشتم روی سینه اش 

با دو دست من رو تو آغوش کشید و سرم رو بوسید

- خانومم هیچ وقت رهام نکن بدون تو من می میرم

 

این جمله اش شیرین ترین جمله ی زندگیم بود

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت سی و چهارم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سی_و_چهارم

.

 

- یادته بیمارستان بودم

- خب

- اون موقع که بیرونت کردم همه ی حقیقت رو به حاج بابا گفتم

با خودم فکر می کردم وقتی بفهمه می زنه تو گوشم

اما وقتی فهمید نوازشم کرد و گفت اگه می خوامت برم دنبال انتخاب دلم

یادم رفته بود

تا اینکه خانواده ام رفتن

یاد حاج بابا افتادم اما نمی دونم چرا

تو تمام مدت ایران بودنم اون تنها کسی بود که نوازشم کرده بود

رفتم پیشش

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت سی و سوم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سی_و_سوم

.

حرف می زد به وجد می اومدم

دیگه مستقیم تو چشم هام نگاه نمی کرد

عجیب بود واسه خودم اما دلم بهش بله گفت

انگار نه انگار که دو سال تلخ برام گذشته بود

حرف هاش دل نشین بود

از من سوال نمی کرد چون من رو می شناخت اما از مسیر زندگیش و اهدافش و آرمان هاش و خانواده اش می گفت

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت سی و دوم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سی_و_دوم

.

- امروز کارن اومده بود اداره، اتاق من

- چی؟

چشمام گرد شده بود

- درست شنیدی کارن خیلی رسمی با کت و شلوار اومده بود اتاق من

خیلی عوض شده بود اما خودش بود

اومد و گفت که شیعه شده و می خواد اگه خانواده ما و تو راضی باشی با هم ازدواج کنید

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت سی و یکم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سی_و_یکم

.

یه نیمکت رو بروی فضای سبز بود

شد پاتوق درس خوندن تک نفره ی من

دو روز اول ماه رمضان در تنهایی گذشت

روز سوم بود داشتند قران می خوندند که دیدم کارن با یه سجاده و عرقچین اومد جلو ی من

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت سی ام

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_سی_ام

.

- پدر جان ببخشید که زود تر این رو نگفتم

اما نمی خواستم این مشکل مخفی از شما بمونه

 

بابا و مامان خودم چپ چپ نگاه می کردند که بفهمن بالاخره چی داره پیش میاد اما فرصت ترجمه ای نبود

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت بیست و نهم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_بیست_و_نهم

.

کارن بشقابش رو گذاشت کنار

- کارن خواهشا سر این یه بهونه ای بیار

می دونی خوشم نمیاد

-امکانش نیست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت بیست و هشتم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_بیست_و_هشتم

.

کارن حرف ها رو یا فارسی می زد یا هندی 

و نمی گذاشت من یا اون ها بفهمیم حقیقت چیه

فقط این بازی رو خود کارن می دونست تا اینکه من و گیتا رفتیم یکم باهم وقت بگذرونیم

گیتا تعریف کرد که اون روز که فیلم می گرفته من رو به عنوان عروسشون معرفی کرده و این بار که رفته بوده گفته ما نامزد کردیم و باید برای خواستگاری بیاند

و اداب و رسوم ما رو گفته بود

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت بیست و هفتم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_بیست_و_هفتم

.

مامان رسید

- شما کی هستید

این جا چی کار می کنید

- هیچ کس!

دارن تشریف می برن

- ببخشید خانم با اجازتون

- هی آقا گل هاتون رو جا گذاشتید

- برای شماست نخواستید بندازید دور

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️

رنگ های آسمان ، قسمت بیست و ششم

 

🌹

هو الحی

.

#قسمت_بیست_و_ششم

.

- حالتون خوب نیست

- خوبم فقط یکم تب دارم

- دکتر رفتین؟

می خواین اگه اذیت می شین یه روز دیگه بیایم

- نه مشکلی نیست

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
راحیل بانو🤷‍♀️