🌹

هو الحی

.

#قسمت_بیست_و_هفتم

.

مامان رسید

- شما کی هستید

این جا چی کار می کنید

- هیچ کس!

دارن تشریف می برن

- ببخشید خانم با اجازتون

- هی آقا گل هاتون رو جا گذاشتید

- برای شماست نخواستید بندازید دور

وقتی رفت پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم

پزشکا به هیچ نتیجه ای نرسیدند

با رضایت شخصی خواستم مرخص بشم اما خانواده اجازه نداد

تنها چاره اش کنار اومدن با خودم و شرایطم بود تا روحم اروم شه

دو سه روز طول کشید اما جواب داد

تبم کم کم پایین اومد

نوروز کم کم رسیده بود و دانشگاه ها تعطیل شدند

 

بعد عید روحیه ام بهتر شده بود

کلاس هارو می رفتم

دور همی هامون مثل قبل شده بود

کارن چند روز دیر تر اومد

با بچه ها تو پاتوق بودیم که اومد سمت ما

بلند شدم که یه چیزی بهش بگم تو مایه های اینکه نمی خوام ریختش رو ببینم

اما یه خانومی باهاش بود

جلو تر که اومدن فهمیدم مادرشه

همه به احترام بلند شدیم - مامان جان این همون عروسی که گفتم اینا هم دوستامن

هندی حرف می زدن هیچی متوجه نمی شدیم

فقط کارن از پشت سر مادرش گوشش رو گرفته بود و با فارسی می گفت خواهش می کنم جلوی مادرم مثل هندی ها بهش احترام بگذار و سلام کن

البته برای مادرش وانمود می کرد حرف هایی که هندی زده رو داره ترجمه می کند

 

چون مادرش بود و دلم نمی خواست ناراحت بشه جلو رفتم خم شدم و مثل خودش دست رو پای مادرش کشیدم

اونم سرم رو بوسید و یه چیزایی گفت که فقط فهمیدم دعای خیره اما اینکه چی بود رو نفهمیدم

با این که از کارن عصبانی بودم اما حساب من با اون از مادرش جدا بود

 

مادرش کنارمون نشست

کمی حرف زد

کارن ترجمه هایی کرد اما کی می دونه راستش چی بود؟

 

بعد از ظهر کارن پیام داد که برم پیش خانواده اش توی هتل

گویا پدر و خواهرش هم اومده بودن

نمی خواستم برم

اما پای خانواده اش رو وسط کشید

دم در هتل منتظرم بود

- برای مامان و بابا و مادر بزرگ خم شو به جز خواهرم

- هی صبر کن پدرت نامحرمه

- عاقل جان فکرش رو کرده ام می گم بیان لابی با کفش میان

- اما برای دعای خیر.. !

- گفته ام مسلمونی و نباید لمست کنه

- چرا داری اینکار رو می کنی

- خواهش می کنم ازت فقط این چند روز که اینجا هستند تحمل کن

پدر مادرم از من دور اند نمی خوام نگران باشن

دستش رو به هم چسبوند به حالت التماس

قبول کردم

خواهرش و پدرش انگلیسیشون خوب بود اما مادر و مادر بزرگش نه

وقتی پایین اومدند کارن تک تک معرفی می کرد و من ادای احترام می کردم

خواهرش گیتا دختر زیبا و ارومی بود

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی