چه کردی ای بزرگ مرد در گهواره
ای آخرین سرباز پدر و ای ناز دانه
می دانم از فرط تشنگی توان گریه نداشتی
می دانم ای سرباز که چقدر خیل دشمنان با دیدن تو برآشفت
شمشیر نبستی ، زره نپوشیدی و پا بر رکاب نگذاشتی و هیچ دشمنی را به هلاکت نرساندی
می دانم ،اما می دانی دشمن از رجز خوانی و شمشیر زنی تو نمی ترسید از صدای گریه ای بود که بی اشک چشم، زمین و آسمان را می لرزاند و جان از کف دشمنان می گرفت
از این رو بود که حرمله آن تیر کمان خود را به دست گرفت
آری او از گریه ات می ترسید
آخر مگر گلوی یک طفل شش ماهه چقدر است که تیر سه شعبه را روانه ی آن کردند؟
آخر مگر آب خوردن یک طفل چقدر است که آب را از تو دریغ کردند؟ آیا بیش از چند قطره بود؟
می دانی تو آخرین و بزرگترین ضربه ی مهلک بر تاریخی جاهلی بودی و هستی
کیست که همانند تو باشد که هزاران کودک را در قامت تو می آرند و یادت می کنند . کیست که هزاران مادر دلهایشان را دخیل آن کنند
آری تو خود یک کربلای جدا هستی
تو عزیز تر از آن بودی که آب از دست نا اهلان بخوری این را موقعی دریافتم که خون پاکت را پدر به آسمان می پاشید و فرشتگان قطره قطره اش را می گرفتند و حتی یک قطره ی خون به زمین باز پس داده نشد
چرا که زمینیان لیاقت گوهری چون تو را نداشتند
ای شاهزاده ی شش ماه دست گیر ما شو تا لیاقت حضور و ظهور امام زمانمان را بیابیم و در خود پرورش دهیم
راستی شهادت در اوج پاکی و معصومیت چه مزه ای داشت؟
فاطمه سلیمی متخلص به آوا