غافل از عالم و از خود شده ایم

بی خبر رفته و پیدا شده ایم

ودر این دیر خراب آمده ایم

ساختیم اما خراب آبادیم

از همان اول نهادیم خشت کج

چو رسید آخر عیان شد راه کج

این خرابی از همان اول ببین آباد بود

قصد ما آباد اما کارمان ویرانه بود

گم شدیم در پیچ و تاب راه خود

چهره برچید آن هدف های درشت

زندگی گشت خود هدف،تابم گرفت

قصد من آن منزل یارم چو بود

این هدف نای دو زانویم گرفت

در کدامین قصه پایان خوشش

گریه ای اندر فراق یار بود

من چه بد بتزی نمودم این جهان را

که تمامش راه خود را باختم،ماتم گرفت

کاش یارب خبری رسد زیارم

این کوچه کجاست قدم نهم در کویش

سوگند به جان و هر دو دنیا

من خود به خطا رفته خطا کار

دستم به نشان مهر خود گیر

تواب تویی،رحم و مروت همه از توست

آوای نحیف جان من بین

هر دم به شنیدنت نشینم

هردم به تماشای تو خیزم

دریاب من مسکین تو خدای همه عالم

مقصد بنما ره بنما ، توبه خدایم


نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا