کاش گاهی زمان متوقف می شد

اصلا کاش گاهی جهان متوقف می شد

اصلا بهتر بود می توانستیم از جهان به بیرون پرتاب شویم و مدتی به تماشای کائنات و تلاششان بنشینیم

روز ها می گذرد و احساسات گوناگون بر ما مستولی می گردد

کدامشان حقیقی است

دوست داشتن

عشق

نفرت

بی تفاوتی

کدامشان؟

عشق انسانی را اگر بعد از ازدواج باشد چه کسی می تواند کتمان کند که تعهد موجب آن است و روابط انسانی؟

و اگر قبل از ازدواج باشد چه کسی می تواند اثبات کند که هوس و طمع موجب آن نیست؟

طمعی که خواه زیبایی خواه ثروت و خواه جایگاه موجب آن باشد

عشقی که هرگز نمی تواند عشق بماند چه سود؟

یا محکوم به مرگ است یا به فنا!

عشقی به انسانی فانی که به ثبات آن اعتماد و اطمینانی نیست چه سود؟

پس عشق کجای این داستان انسانی است؟

عشق پوچ است و هیچ است... تنها دروغی است برای دلهای انسان های عاشق

انسان هایی که نمی دانند تنها عشق ثابت و جاودان یکی است ولا غیر!

 و باقی سایه هایی از آن اند و میزانشان به میزان نزدیکی به آن بسته است

و سوز و گدازشان به میزان بهره منده از آن


نفرت...

نفرت چیست جز نبود عشق؟

نبود عشق لایتناهی الهی که بر تمام موجودات چیره گشته

نفرت چیست جز خشمی که فرو خورده شده؟

نفرت چیست جز شیطانی که در ذاتی دمیده شده و آزرده مظلومی را و عشق را در وجودش به نیزه کشیده؟


کدام باید باشد و کدام نباید؟


کاش لحظه ای از کلاف احساس رهایی می یافتیم و نور گنجینه های قلبمان که بار امانت الهی است را می یافتیم

کاش زمان متوقف می شد،زمین متوقف می شد و گردون هستی از حرکت می ایستاد 

و رب پاسخ می داد ای بنده چرا سرگردان گیتی گشته ای و قلبت از نفس افتاده است؟

این همه زخم کجای این هستی بر قلبت نشسته است ؟

می خواهی تمام عمر در کنار من آرام گیری؟

می خواهی درآغوش کشانمت تا تمام زخم های خورده از ظلم روزگار از یاد رود و دمان شود؟

می خواهی کنار خود بنشانمت تا برایت بگویم از خلقتت؟

خلقت تو بهترین آفریده ام!

و خلقت تک تک آفریده ها؟

می خواهی داستان بگویم ؟

یا گنجینه ی قلبت را هویدا سازم؟

می خواهی تو را مهمان لبخند چشمانم و آغوش باز دستانم کنم؟

می خواهی تو را با خود به آغاز و پایان بی پایان خلقت برم؟

می خواهی همین جا کنار من بمانی و به دنیای مردگان زنده باز نگردی؟


و من بی درنگ به تمام سوالات پاسخ مثبت می دادم


#راحیل