این روز ها از گوشه کنار شهر و در اخبار می شنویم تهدیداتی را بزرگ تر از دهان یاوگویانه ی تهدید کننده ی آن
آین روز ها شاید صداهای بمب گذاری در گوش ما می پیچد شاید از ترس
این روز ها شاید باید بیشتر قدر سربازان گمنام را بدانیم
شاید تا دیروز می گفتیم چرا مدافعان حرم
چرا ما باید در سرزمینی دیگر بجنگیم
شاید هزاران سوال و حرف باشد کنار گوشه کنار ذهن ما
شاید این از زمان فتنه شروع شده باشد که می گفتند
نه غزه نه لبنان جانم فدای آیران
اما حالا کمی بیشتر بیندیشیم
اگر الان تهدیداتی می شنویم و اقداماتی ناکام ، اگر قرار بود سربازان جان بر کف ایرانی در سوریه نمی جنگیدند،مگر چقدر ثوری ها می توانستند مقاومت کنند؟؟؟
اگر آن ها آنجا نمی جنگیدندالان در مرز ها ما می جنگیدند و تنها در حد یک تهدید نبود بلکه الان صدای انفجار در کوچه خیابان ها شنیده می شد و امنیت ما چندان مناسب نبود
شاید اگر اینقدر جان برکف برای امنیت ما نمی جنگیدند شاید این چند عملیات تروریستی با چنان تجهیزاتی ، خنثی نمی شد
شاید این همه شهید نام کوچه و خیابان را مزیین نمی کردند
شاید این همه کودک خرد دست نوازش بابا را هنوز حس می کردند
شاید هنوز این کودکان صدای داستان خواندن بابا را در کنار تخت می شنیدند
شاید هنوز بوسه ی گرم و شیرین بابا را می چشیدند
شاید هنوز با هر صدای دری از جا می پریدند تا به محض ورود خود را در آغوش خسته اما گرم پدر بیندازد
شاید هنوز چشم زن جوان به اشک نمی نشست که همسرم......
شاید هنوز زنی که تازه لباس عروس به تن کرده ، لباس عزا به تن نمی کرد
شهدا شرمنده....
سربازان گم نام امام زمان شرمنده....
شرمنده که به جای تشکر از شما با زبان هایمان تیر های زهر آگین نشانه رفتیم به قلبتان
شرمنده ..
سر افکنده آیم.....
اگر جنگ به لب مرز ها برسد گمان نکنم ما کسی باشیم که به جنگ برویم
اما شاپرک های قلب من هر روز و هر ساعت به سمت شما می آید
و هر ساعت دلم می خواهد در کنار شما بجنگم
اما شرمنده ام ، شرمنده ام از این که این قدر ناقابل و ناتوانم که کمکی نمی توانم بکنم جز آن که دست های کوچکم را برای دعا ، برای سلامتی شما بلند کنم
نویسنده: فاطمه سلیمی متخلص به آوا