کودکان با تمام پاکی و شیرین زبانیشان دوست داشتنی اند
به خصوص اگر دختر باشند و به خصوص اگر سه ساله باشند
اگر دختر بچه ای گریان ببینید چه می کنید ؟
اگر بفهمید جامانده از همه ،آن وقت چه می کنید؟
مطمئنا او را نوازش می کنید و آرامش می کنید
اما در روزگاری کسانی احساس و انسانیت را شکستند
شکستند و دل زمان و زمین را به لرزه درآوردند
این روز ها در روزگارانی نه چندان دور دخترکی سه ساله ،دردانه ی بابا که تمام وجودش بود و بابا ،در بیابان جاماند .
تشنه از آب و بابا و زخمی به خار مغیلان.
و به جای نوازش، سیلی صورتش را گرما بخشید.
به جای دست محبت، چنگال موهایش را گرفت.
به جای پیدا شدن ،سر بابا را یافت.
چه بگویم که نگفتن بهتر است... .
از کجای مصیبت بگویم ؟
از کدام اشک و ناله اش برای بابا؟
از گوشواره ای که بابا قول داد یا آنکه از گوش ربودند؟
دختر داری؟
دختر پاره ی تن پدر است و پدر تمام وجود دختر
از آنجا بگویم که سر در بغل دست بابا را گرفت یا از آنجا که فریاد عمه سر می داد؟
از اشک های پنهانش یا بی قراری هایش؟
از کدامشان بگویم که بفهمی نانجیب بودند و نا نجیب اند اینان که تاریخ را تکرار کرده اند برای او ؟
از کجا شروع کنم که بفهمی سوریه و مدافعان حرم همه نام است و مقصد نوکری اوست
از کجا شروع کنم که بفهمی چگونه می توانند دختر سه ساله ی شیرین زبانشان را رها کنند و از او دل بکنند تا دوباره رقیه بی پناه نشود چرا که او جان عالم است و گریه اش آتشی است بر دل عالم.
فاطمه سلیمی متخلص به آوا