🌹

هو سمیع

.

#قسمت_اول

.

به گذشته نگاه می کنم

موقعی که اومدم ۱۹ ساله بودم 

و الان۲۷ ساله 

با چه دنیای رنگی اومدم و الان دنیام چقدر رنگ هاش کمه

فکر می کردم تمام این راه خوبیه ولی خیلی سر بالایی و سرپایینی داشت

اما الان تموم شد 

تموم شدنی که یه برچسب خورده جلوی اسمم

خانوم دکتر...

آره خانوم دکتر شدم و الان دو راه دارم

دوراهی که داره مغزم رو مثل خوره درگیر می کنه

اومدم تا به محرومین کمک کنم و کلی رویای قشنگ قشنگ رو واقعی کنم

اما الان با یه برگه توی دستم نمی دونم برم دنبال درخواست طرح یا دادن امتحان تخصص

امتحانی که وقتی بدم و قبول بشم ، دیگه واسه طرح تو مناطق محروم فرستاده نمی شم و بعدش یه برچسب دیگه به قبلیه اضافه می شه 

متخصص فلان خانوم دکتر.... شاید مسخره باشه ولی انتخاب سخته

شاید هرکس راه انتخاب داشته باشه تخصص رو انتخاب کنه

نمی دونم

اما امروز با دوستم که می خواد واسه طرح درخواست بده برم تا اوضاع رو ببینم


یه ساختمون بزرگ

طبقه ی ششم اتاق سوم

زینب طرحش رو سمت شهرشون زنجان انتخاب کرد

جایی که کودکی اش رو گذرونده بود

یه لیست بلند بالا پر بود از درخواست دهنده ها و یه لیست بلند تر برای مناطق نیازمند که البته کامل هم نبود

یه نگاهی انداختم به لیست مناطق 

تصمیم تو ذهنم گرفته شد 

می رم طرح

دو سال دیگه برمی گردم و اون زمان تخصص امتحان می دم

یک هفته درگیر این بودم که کجا رو انتخاب کنم

بالاخره چند تا اولویت می تونستم بزنم

این یک هفته مجبور بودم خونه باشم چون دیگه خوابگاه دانشگاه به عنوان فارغ التحصیل راهم نمی داد

تو خونه خیلی بحث پیش اومد که حماقت می کنم اما من مثل همیشه همیشه لجبازم و حرفم یکیه

بابا وقتی دید چاره ای نیست و نمی تونن نظرم رو عوض کنن قبول کرد ولی یه سری از شهر هارو حذف کرد و یه سری رو انتخاب

چند روز از تمام دوستاش و همکارانش تو کل کشور مناطق رو بررسی کرده بود 

هواش خوب باشه،مردمش خوب باشند،امکاناتش مناسب باشه و الی ما شاء الله

چاره ای جز قبول کردن نداشتم

دوباره باید یه سر می رفتم تهران

شهری که ۸ سال از عمرم توش گذشت 

بابا می خواست دنبالم بیاد اما دیگه بچه نبودم

خوابگاهی در کار نبود از بابا خواستم تا مهمان سرای اداره شون رو هماهنگ کنه واسم


رسیدم تهران 

از اتوبوس پیاده شدم و کش و قوسی به بدن خسته از راهم دادم

دلم من رو می کشید سمت پاتوق های همیشگی خودم

وقتایی که تنهایی بهم چیره می شد و دنیا رو سرم آوار

بهشت زهرا


پ.ن:قبل از اتمام داستان قضاوت نکنید


#راحیل

#در_این_حوالی 

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت




رمان جدیدم اماده است😁

امیدوارم از این یکی هم مثل قبلی خوشتون بیاد😍😍