🌹

هو سمیع

.

#قسمت_بیست_و_یکم

.

کلید رو گرفتم و رفتم سمت خانه بهداشت

اول یه سری به سوئیت نقلی پزشک زدم و وسایلم رو مرتب کردم

توی راه یکم از بقال و نونوا خرید کرده بودم و توی یه چمدونم هم مامان مواد غذایی گذاشته بود 

تازه بعد دو روز کار خانه ی بهداشت و خونه ی پزشک شکل رسمی گرفت

 

اولین شب تنهایی یکم سخت بود 

همش تو فکر آرزو و حالش بودم

صبح ساعت ۷ صدای در میومد

نگاه به ساعت انداختم 

حوصله ی چادر سر کردن نداشتم

پتو رو همون طور به خودم پیچیدم و رفتم دم در

باز کردم سعید و آرزو بودند

خیلی خودشون رو کنترل کردن نخندند

- راحت باشین دارین لبو می شین

زدند زیر خنده

- راستش دارم می رم شهر یکی دو روز باید باشم اونجا گفتم آرزو پیش تو باشه خیالم راحت تره

- ای به چشم حواسم بهش هست نگران نباش

خدا حافظی کرد و رفت

من بازوی آرزو رو پیچوندم صدای آخش در اومد

- حقته، تو دیگه چرا می خندی

- خب خنده داری

- بی خود خجالت هم خوب چیزیه

- تو آینه به خودت نگاه کردی

رفتم جلوی آینه و زدم زیر خنده

صبحانه خوردیم

 

بعد صبحانه رفتم در خانه بهداشت رو باز کردم

معمولا همه جا یه بهیار برای خانه بهداشت داره و متعجب بودم از اینکه اینجا هیچ کسی نیست

پیگیر شدم فهمیدم بهیار داشته ولی از روستا رفته

برای تربیت بهیار و وارد کار شدنش دوسالی زمان می بره پس صرفا به گزارش دادن بسنده کردم

ولی دست تنها نمی تونستم

تصمیم گرفتم با مولوی هماهنگ کنم که یکی از دخترای روستا رو معرفی کنه بهم واسه کمک 

دختر هم نبود پسر هم بد نیست

تا ظهر منتظر موندم هیچ خبری نبود

سامانه ی سیب مرکز رو با کلی تلاش وصل کردم

انگار کلی وقت بود اینجا خبری نبوده

خوب اینجوری فایده نداشت

 

یک روز گذشت

یه جدول درست کردم و راه افتادم توی روستا

در همه ی خونه ها رو زدم و اطلاعاتشون رو گرفتم

تمام خونه ها فقط خانوما و بچه ها تو خونه بودند

اذان ظهر شده بود که تمام خونه ها تموم شد

بعد نماز و ناهار با آرزو شروع کردم به درست کردن پرونده واسه همه ی افراد

بچه هاشون واکسن های لازم رو نگرفته بودند پس آمارشون واسه درخواست واکسن لازم بود

آرزو خیلی زود کار با کامپیوتر و سامانه رو یاد گرفت 

یک شبانه روز پر کردن پرونده واسه همه و در آوردن آمار واکسیناسیون طول کشید

بعد این کار ها رفتیم سراغ چک کردن کلر آب

کلر زنی به عده ی دهیاری بود اما چک کردنش با ما 

آب ده لوله کشی بود البته از طریق یه آبگیر توی خارج روستا که آب از چند تا چاه وارد اونجا می شد جمع می شد و هر روز کلر زنی انجام می شد

چند روزی اینجوری گذشت

 

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت