🌹

هو سمیع

.

#قسمت_سی_و_ششم

.

دستاش سوخته بود

به خاطر من

خانه ی بهداشتی که با هزار بدبختی ساخته شده بود حالا خاکستر شده بود اونم به خاطر من

رفتم جلو نشستم رو به روش اشک از گوشه ی چشمام سرازیر بود

- ببخشید

هرچی می خواهید بهم بگید .. .

همه اش تقصیر منه

 

لبخند زد

- بالاخره باید یه روزی این ماجرا ها تموم بشه

- دستاتون سوخت

گوشه ی محاصنتون سوخته

باز من رو آروم می کنید؟

- دستام خوب می شن

محاصن هم دوباره درمیاد اما این جهله که سال هاست اینجا ریشه دوونده و باید نابود بشه

تو با اومدنت با تمام مثلا بدبختی هایی که با لجبازی هات درست کردی چشم من رو، چشم عده ای از مردم رو باز کردی

این جهله که باعث همه ی اینا بوده نه تو

- به زودی از اینجا می رم

نمیخوام بیشتر از این شما ها رو اذیت کنم و براتون دردسر درست کنم

- دوباره لجبازی داری می کنی

الان پات رو بگذاری بیرون روستا مردی

ابو سعد قسم الکی نمی خوره

یادت رفت کمتر از نیم ساعت پیش داشتن زنده زنده می سوزوندنت؟

بلند شدم

- حداقل می تونم برم جلوشون وایسم

- نه تو همین جا می مونی تا سعید بیاد و با هم یه فکری بکنیم

- سعید الان پدر شده 

شما هم دختر جوون دارید 

خودم باید از پسش بر بیام

 

مولوی نگذاشت برم بیرون

صبح وقتی هم خواب بودند زدم بیرون

رفتم سمت خانه ی بهداشت

خدارو شکر خانه ی بهداشت سالم بود ولی خانه ی پزشک مقیم رو که آتش زده بودند ، ازش چیزی جز دیوار های سوخته نمونده بود

شروع کردم به تمیز کردن و ریختن چیز های سوخته به بیرون و نظافت اونجا

چند ساعتی گذشت صدایی من رو متوجه خودش کرد رفتم بیرون از اتاق اما یک میله دستم گرفتم

حدس می زدم که اون قلدر ها باشن

 

یه پسر جوون با یه گونی بیرون بود

- اینجا چی می خوای

-این قدر بی غیرت نیستم که شما واسه خانه بهداشت ما کار کنید و من تماشا 

اگه قبلا نیومدم.. .

 

نگذاشتم ادامه بده

- ممنون لازم به توصیح نیست

بازم مردونگیتو شکر ولی برو خونه یا زن یا مادرت تو خونه منتظرتن

- اگه تا حالا نشسته بودم واسه ترس بود به خاطر اونا به خاطر حرفای مادرم بود اما شما هم مثل خواهر من ، نمی تونم بشینم به تماشا - خیلی مردی اما به حرف مادرت گوش کن 

نمی خوام به خاطر من افراد دیگه ای آسیب ببینن.... برو

- من تصمیمم رو گرفته ام

بگذار بمونم

نمی خوام از ظالم ها و بیخیال ها باشم

گفتی مذهب بین ما فاصله نیست پس چرا نمی گذاری از انسانیتم بمونم و دفاع کنم

 

رفتم جلوش ایستادم

- چون تو هم مثل برادرمی 

آسیب دیدنت بیشتر عذابم می ده

 

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت