🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هشتم

.

از اتاق اومدم بیرون و در رو بستم

پدرم...!

چی کار کنم آخه

من می خواستم بگم جای قبلی ام ولی برم اینجا 

من خودم الان ۲۷ سالمه رضایت پدر می خوام چی کار

توی همین فکر ها بودم و توی خیابون بی هدف قدم می زدم گوشیم رو در آوردم و رفتم توی مخاطبین شماره ی بابا جلوم بود ولی مطمئن بودم مخالفت می کنه

چشمم خورد به شماره ی یکی از استادهایی که خیلی باهام خوب بود

آ.دکتر نادر پهلوانی

تماس گرفتم بدون اینکه بدونم چی باید بهش بگم

گوشی رو که برداشت سلام و احوال پرسی گرمی کرد

به بهونه ی مشورت کردن شروع کردم ماجرا رو براش بگم

رسیدم به قسمت رضایت پدر وقتی تموم شد چند دقیقه سکوت شد

- من تحسینت می کنم می دونم خودت از پسش برمیای اما گاهی اونجوری که ما فکر می کنیم درسته ممکنه درست نباشه

-استاد خواهشا نخواهید نظرم رو عوض کنید

- چنین قصدی ندارم فقط حواست رو خوب جمع کن و درست تصمیم بگیر

- من تصمیمم رو برای رفتن اونجا گرفته ام

- پس تماس بگیر و پدرت رو راضی کن

حق داره بدونه

- موضوع همین جاست

اونها هرگز راضی نمی شن

- پس رهاش کن

- نمی تونم

- چه کمکی از دست من برمیاد وقتی مثل همیشه لجبازی

زدم زیر خنده - پدرم بشید

خنده ی استاد متوقف شد

- ازت توقع فکر بچگانه نداشتم

- اگه بابام بخواد هم نمی تونه بیاد حضوری اینجا رضایت بده از اصفهان

پس تلفنی باید اعلام کنه

و تنها شخصی که می تونستم بهش اعتماد کنم و بخوام این کار رو برام بکنه شما بودید

خواهشا استاد قبول کنید

- خانوم دکتر این غیر قانونی 

بالاخره پدرت می فهمه اون موقع چی

- تا اون موقع یه کاریش می کنم ولی الان ازتون خواهش می کنم قبول کنید


استاد رو با کلی حرف زدن راضی کردم

و تمام ماجرا رو گفتم تا موقع زنگ زدن بتونه اونهارو قانع کنه

هنوز مدتی نگذشته بود که بابا زنگ زد می خواست واسم بلیط بگیره که گفتم یه روز دیگه هم کار دارم

اما امشب رو دیگه کجا باید می موندم

تلفنم زنگ خورد

یه شماره ی آشنا ولی غیر منتظره

جواب دادم

- کی تاحالا اومدی تهران و خبر نمی دی بی معرفت

- پر رو نشو هااا من باید خبر می دادم یا تو خبر می گرفتی

- بیا الان دارم خبر می گیرم دیگه

حالا کجا هستی

- پی نخود سیاه

- آفرین منم می خوام سر راه یه کیلو هم واسه من بگیر

- رو که نیست سنگ پا شیرازه

- آخ گفتی دوتا سنگ پا هم بخر

- نه بابا کیلو کیلو دارید خودتون

- مسخره نشو دلم واست تنگ شده پاشو بیا ببینمت

- هر کی می خواد خودش بیاد ببینه منو والا

- کوفت ... بگو خب کجایی بیام

- ناکجا آباد وسط خیابون و بیابون


#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت