🌹

هو سمیع

.

#قسمت_هفتم

.

- نیست ترجیح می دید مردمتون بیمار باشند یا یه پزشک زن معالجه شون کنه

- بحث من نیستم 

بحث مردم اونجاند

همیم طوریش پزشک شیعه قبول نمی کنند چه برسه به این که زن باشه

- آهان که این طور پس تمام بحث برادری و اینا کشکه

- منظورتو نمی فهمم

- منظورم واضحه 

ادعای خواهر و برادری شیعه و سنی برای شما بی معناست - تو فقط از یه سمت قضیه رو می بینی 

مردم اونجا پذیرش ندارند

- مردم اونجا یا شما 

اگه مردم اند من باید با مردم کنار بیام

اگه شمایید قضیه اش فرق داره

- من چه مشکلی می تونم با شما داشته باشم

- از خودتون بپرسید

آقای کرباسی خواست بحث رو تموم کنه

- ما نیرویی نداریم اونجا بفرستیم خانوم دکتر هم خودش داوطلب شده

اگه قبول نداشته باشید معلوم نیست کس دیگه ای پیدا بشه یا نه

-چه ربطی به ایشون داره که قبول داشته باشن یا نداشته باشن

داشتم حرص می خوردم - دخترم آروم باش - مولوی: من با تو دشمنی ندارم

فرقی واسم نداره پزشک زن باشه یا مرد شیعه یا سنی اما مردم اونجا تو رو قبول نمی کنند 

خودت اذیت میشی و قول می دم کمتر از یه هفته خواهش کنی که برگردی - من رو حرفی که زده ام هستم

- آقای کرباسی ایشون می خواند بیاند باشه ولی عواقبش پای خودشون من تذکرات رو گفتم

- هه عواقب!! الان تهدید بود؟

- نه تهدید چرا

من شرایط رو گفتم ، چون پیشامدش رو نمی دونم چی میشه

قبل اینکه حرفی بزنم آقای کرباسی اومد وسط

- دخترم هم من و هم ایشون نگرانیم وگرنه چی بهتر از اینکه یه پزشک اونجا بفرستیم


کارد می زدی خونم در نمی اومد حرص می خوردم از مدل این ها

مگه چقدر یه مردمی می تونن بد باشن که یه دختر رو اذیت کنن

- خب خانوم دکتر مدارکت رو تحویل بده تا کارهاش رو بکنم 

فردا با همسرت بیا تا برای ایشون هم توضیح بدم چون منطقه دوره و یه سری مشکلات داره اونم باید بتونه با شما بیاد


چشمام گرد شد

این چه قانونیه

- محض اطلاعتان من مجرد هستم و تمام مدارک هم توی این پوشه هست - توی این منطقه اصلا دختر مجرد نمی تونم بفرستم

- تاحالا نشنیدم واسه طرح رفتن هم باید متاهل بود این دیگه چه قانونیه

می خواهید نفرستید بگید نمی فرستم ولی آدم رو ابله فرض نکنید

پوشه رو از روی میز برداشتم و بلند شدم رفتم سمت در 

در رو با عصبانیت باز کردم

- صبر داشتن چیز خوبیه

- صبر کردم که اوضاع اینه 

تا الان خودم رفته بودم رسیده بودم به اون منطقه

- بگو پدرت شخصا بیاد و رضایت بده

و این آخرین راهه

از اتاق اومدم بیرون و در رو بستم

پدرم...


#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت