🌹
هو سمیع
.
#قسمت_هفدهم
.
رفتم خونه ولی نمی تونستم بی کار بشینم
وسایلم رو برداشتم رفتم سمت خانه بهداشت
کلیدش دست سعید بود که مخفیانه از روی طاقچه خونه شون برداشتم
در رو باز کردم تاریک و سرد بود
انگار خاک قبرستان پاشیدند روی همه جا
خدا رو شکر برق داشت
سه تا اتاق داشت و یه سالن انتظار
یکی اتاق پزشک یکی تزریقات و واکسن و بهداشت خانواده یکی بهداشت محیط و حرفه ای
همه جا خیلی کثیف بود
در رو از داخل قفل کردم و دست به کار شدم
تمییز شدنش تا نزدیک اذان طول کشید
البته تمییزی سطحی که شامل جارو و گرد گیری می شد و شستن کف زمین
موقعی که میومدم آرزو خواب بود برای این که نترسه دوباره برگشتم خونه البته کلید نداشتم با هزار بدبختی از روی دیوار پریدم
داشتم خودم رو می تکوندم که در ورودی سالن رو آرزو باز کرد
- خوبه خوبه بگو ببینم دزد ما کیه
با مسخره بازی رفتم جلو
- کاش همه ی دزدها مثل من بودن
دنیا گلستون می شد
- کجا بودی حالا
- دزد کوچولوکلید خانه بهداشت رو دزدید رفت تمییز کنه از امشب بره همون جا
- فاطمه سعید بیاد عصبانی میشه هااا
- عصبانی شدن نداره.من واسه مهمونی نیومدم کاری که اونا نمی تونن انجام بدن من انجام می دم
- می گذاشتی برگرده حداقل بعد . اون رو حرفای مولوی خیلی حساسه
- حساس بودنش یعنی من الکی اینجام
نمی دونم این ها از چی می ترسن
- فاطمه تاحالا ندیدم سعید غیر منطقی کاری رو انجام بده پس دلیل داره مطمئنا
- آرزو جان من واسه تک تک این روز ها حقوق می گیرم و واسه تو خونه نشستن اون حقوق نیست
اگه وظیفه ام رو انجام ندم اون پول واسم حرومه
من باید وظیفه ام رو درست انجام بدم
من از صبح میرم مرکز بهداشت اما حالا بیا بریم که نماز دیر میشه
بعد از نماز با آرزو رفتم خونه
یکم رنگ پریده بود به زور یه چیزایی دادم بخوره و یکم استراحت کنه
این روزها دچار حالت تهوع می شد و غذا نمی خورد
همون طوری مراقبش بودم که نشسته خوابم برده بود
چشمام رو که باز کردم بدنم حسابی درد گرفته بود
بلند شدم و کش و قوسی دادم به بدنم
آرزو سر جاش نبود
رفتم ببینم کجاست همون طور که صداش می کردم دست بردم به چادرم که درش بیارم
کشش یکم اذیت کرده بود و گوشم درد گرفته بود که یکدفعه سعید جلوم حاضر شد
سلام کردم و دوباره چادرم رو مرتب کردم
سعید سرش رو پایین انداخت و جواب داد
رفتم آشپزخونه پیش آرزو
- چرا بیدارم نکردی
- دلم نیومد
-حداقل می گفتی بیدار شم صاف بخوابم همه ی بدنم درد گرفته
- خودمم خواب بودم با صدای اومدن سعید بیدار شدم
#راحیل
#در_این_حوالی
#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت
سلام انشاالله که مشکلتون حل شده باشه خدا را شکر ضمنا مقاله را خوندم عالی بود موفق باشید.