🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهارم

.

نمی دونم کنجکاوی بود یا هرچیز دیگه ولی جلوتر رفتم و به حرفاشون گوش دادم

تا جایی که من فهمیدم داستان اینجوری بود که یه روستای اهل تسنن بودن که کلی پیگیری برای بهتر شدن کیفیت بهداشت کرده بودند اما خب هنوز هم پزشکی تو اون منطقه وجود نداشت

یعنی در واقع باید گفت هیچ پزشک فارغ التحصیلی واسه طرح حاضر نبود که اونجا رو انتخاب کنه

به برگه ی تو دستم نگاه کردم

مسلما بابا اجازه نمی داد من اونجا برم

اصلا امکان نداشت بگذاره از حوالی اونجا رد بشم

نا امید از اینکه آخرش بدرد مردم محروم نخوردم رفتم سمت در

یه جرقه توی ذهنم یک دفعه من رو سر جام نگه داشت

یه عکس از برگه ام گرفتم و رفتم سمت اون آقای مسئولی که مولوی باهاش حرف می زد

در زدم که برم داخل که یه صدایی از پشت سر من رو متوجه خودش کرد

- با کی کار دارین؟

برگشتم سمت صدا

خودش بود

نمی دونستم چه طور بگم

با من من شروع کردم

- چند دقیقه ی پیش با آقایی صحبت می کردید نا خواسته حرفاتون رو شنیدم

- خب...

- خب اینکه من متقاضی رفتن به اونجام

چشماش چهار تا شد

در اتاق رو باز کرد و رفت داخل و منم به دنبالش

تعارف کرد که روی صندلی بشینم

- امکانش نیست

- چرا؟ مشکل این بود که کسی متقاضی نمی شه الان من که متقاضی ام

چشمش خورد به برگه ی توی دستم

خواست برگه رو ببینه - جای شما مشخص شده 

جای خوبی هم هست مردمش هم خیلی آدم های خوبی اند خیلی خوبه که پذیرفته شدی جاهایی مثل اونجا متقاضی زیاد داره

- آقای کرباسی خودتون می گید اونجا متقاضی زیاد داره پس اگه انصراف بدم خالی نمی مونه من تصمیمم رو گرفته ام - امکانش نیست

- چرا

- اون منطقه شرایطش خاصه

- مهم نیست

- اونجا اهل تسنن اند

- خب این چه مشکلی داره من دوستای اهل سنت داشته ام

- چرا متوجه نیستید خانوم

این منطقه اهل سنتشون با تشیع خوب نیست - من نمی خوام برم بحث دینی بکنم که من به درمان خودم می رسم

این آدما به دکتر نیاز دارند - آره ولی یکی از خودشون یا حداقل یه آقا

- الان که آقا نیست اصلا خانوم و آقا چه فرقی داره

 بحث بالا گرفت 

اونقدر گفتم و لجبازی کردم که گفت باید با خود مولوی صحبت کنم و اتمام حجت که اگه انصراف بدم و برم اون منطقه و بعد دووم نیارم و برگردم انتخابی برای مکان بعدی ندارم و هرجا می گن باید برم

با این وجود قبول کردم

زنگ زد به مولوی و برای فردا صبح قرار گذاشت

من فکر می کردم امروز تموم میشه اما نشد من جا رو تحویل داده بودم از طرفی نمی شد دوباره بخوام برگردم اونجا


#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت