🌹

هو سمیع

.

#قسمت_چهل

.

بیدار شدنم با شنیدن صدای تند شدن بوق دستگاه همراه بود

پرستار اومد سمتم

نور اتاق چشمام رو اذیت می کرد

تند تند پلک می زدم

باید بگم اگه با محیط بیمارستان آشنا نبودم نمی فهمیدم چه خبره

هر چند لحظه ی اول واقعا نمی دونستم زنده ام یا مرده و این که کجام

تا اینکه پرستار رو محو و مات دیدم

خواستم دستم رو بکشم روی چشمام و اون هارو مالش بدم اما حتی اراده کردنش هم درد آور بود

دست راستم تا کتف توی گچ بود و آویزون از بالای تخت

پزشک با همون چراغ قوه ی معروفش اومد بالا سرم

نور چراغ بیشتر چشمام رو اذیت کرد حتی اشکم دراومد

- می تونی حرف بزنی؟

یادت میاد کی هستی؟ چی شد؟

- من خوبم

باید برم

- فعلا این اجازه رو نداری

- من باید برم...نمی تونم بمونم

- می دونی چه مدته اینجایی؟

- نهایت یک روز

- بیش از یک هفته بیهوش بودی

- امکان نداره

- می خوام شماره ی خانواده ات رو به پرستار بدی و باهاشون تماس بگیریم

تو پرونده ات اثری از اطلاعات خانواده نبود

می دونیم که دوران طرح پزشکی می گذروندی اما تو پرونده ات اطلاعاتی غیر اسمت و مدارکت نبود

- لازم نیست کسی رو خبر کنید

- پرستار به پلیس اطلاع می ده تا فردا بیان، سوالات زیادی داشتن

- کسی رو نمی خوام ببینم

- این دست من نیست

الان ازت می خوام سعی کنی انگشتای دستت رو حرکت بدی

- درد داره

- ولی تلاشت رو بکن

 

واسه چک کردن آسیب های عصبی حرکتی باید اینکارهارو می کردن اما تازه می فهمیدم مریض های بنده خدا زیر دست ما چی می کشیدند من می دونستم چرا اما اونا که نمی دونستند

خدا می دونه چقدر فحش خورده ام

سعی کردم با وجود درد انگشتای دستم رو تکون بدم 

با تکون خوردن جزئی انگشتهام خیالم راحت شد

- الان انگشتای پات رو حرکت بده

 

سعی کردم خیلی درد داشت

-الان داری انگشت های پات رو تکون می دی؟

-آره....نکنه تکون نمی خوره

- نه خوبه همه چیز

- دکتر ... میشه سر من رو شیره نمالید ؟ بگید چی شده

- خب... احتمال جزیی آسیب نخاعی هست و اینکه پات تکون نمی خوره

البته نگران نباش چون احتمال زیادی واسه برگشتش وجود داره

از فردا تا یه هفته فیزیوتراپی شروع می کنیم حداقل اون پایی که نشکسته تا آخر هفته نتیجه معلوم میشه

می گم پرستار آرام بخش واست تزریق کنه

 

چرا؟

پزشک روی ویلچر چه طوری می تونه جراح بشه

من به عشق جراحی اومدم

خدا مرگ بهتر نبود؟

الان ۲۷ سالمه 

۲۷ سال پا داشتن و دویدن رو تجربه کردم الان محروم شم

چقدر الان که نمی تونم، بیشتر دلم می خواد بدوم

خدا پام خوب شه قول می دم دیگه هیچ وقت از خستگی هاش شکایت نکنم

 

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت