🌹

هو سمیع

.

#قسمت_پنجاه و سوم

.

برای پس فردا برنامه گذاشته اند بدون هماهنگی با من

چند دقیقه بعد تازه اوضاع بدتر هم شد

تازه یادم اومد به شرایط جسمی خودم

-من آخه چه طوری بیام

-مشکل چیه

-خانواده ام که از اتفاقا خبر ندارن

-آخ.... اینجاش رو دیگه فکر نکردم بودم

-اههههه شما هم با خواستگاری کردنتون

-به من چه ... اصن به من بود همین امروز خواستگاری می کردم و تموم و خانمم رو می بردم

چپ چپ نگاهش کردم

-خب می گیم پاتون پیچ خورده و نمی تونید بگذارید رو زمین دکتر گفته فشار نیارین مو برداشته

شما هم که غیر از سختی تو راه رفتن مشکل دیگه ای ندارین

 

- خیلی ممنون از فکر های درخشانتون

- من در این حد می تونستم کمک کنم دیگه

 

در نهایت به همون ایده رسیدیم و یه آتل برای مچ پا خرید واسم

پنج شنبه آتل رو آورد 

حرف می زد که بهو یه چیزی یادم اومد

- نههههههه

-چی شده

- مامان اینا فکر می کنن من گیلان ام اونوقت چه طوری اینجا ، چه طوری آشنایی با شما

-نگاه ،اینا مشکلای خودتن

-خیلی بدینننننن

- خب من چی کار کنم الان

نمی تونم با لهجه ی گیلان و لباس محلی بیام که

- خب مامان اینا فردا قرار کجا گذاشته اند

-خونه ی شما

-پس من اینجا چی کار می کنم

همون موقع پرستار گوشیش رو اورد تو

-خانوم دکتر خانوادتون مدام زنگ می زنن دیروز تا حالا فکر کنم کار مهمی دارن

 

تلفن رو گرفتم و جواب دادم

به محض جواب دادن گله و نگرانی بود و بعدش اصرار به رفتن خونه ام همون موقع

 

تلفن رو قطع کردم جناب سروان تو چشمام نگاه می کرد می خندید

-چیه؟چرا می خندین

-کی می رسین خونه؟

-صبح ساعت ۶ یا ۷

-اهان دو ساعت بعدش ما اونجاییم

-نههههه دیر تر بیاییییییید

- متاسفم ، من سر وقت میام 

شما الان بلند شید برید

- با کدوم بلیط چه طوری

-نکنه می خوای خودم ببرمتون

 

چپ چپ نگاهش کردم

-پیشنهاد بود دیگه 

-بیخود ،اصن کی گفته به شما جواب مثبت می دم

- جواب مثبت ندین ،مهم نیست

-خب پس چرا بیام

-چون جواب مثبت می گیرم

-اصن جواب من منفیه ،خواستگاری منتفی

-تاحالا به کلت روی پیشونیت سلام کردی

-خب فقط نیا سلام و خداحافظی رو با هم می کنی

-تهدید کن اصن مهم نیست

-نیای خودم به زور می برمت

شرط می بندم جواب مثبت می گیرم ازت

-شرط بندی حرامه جناب

- گناهش پای من 

-شرط سر چی

-اگه باختی باید جلو همه بگی جناب سروان عاشقتم

اگه من باختم تا یه هفته ناهار من می پزم

- بی عدالتیه

-همینه که هس

-باشه،قبوله

 

-پس به باخت خودت اعتراف کردی

-نخیرم

-جواب منفی بدی من چه طوری یه هفته غذا واستون بپزم؟

پس جواب مثبته که میام خونتون یه هفته آشپزی با من

-خیلی بدجنسی

-ما اینیم دیگه

 

جناب سروان من رو رسوند ترمینال و بلیط واسم گرفت

وقتی رسیدم به سرعت حاضر شدم،البته بعد کلی توضیح و توجیه

پیام اومد رو گوشیم

نگاه کردم پیام از طرف همه ی وجودم

چشمام چهارتا شد

رفتم تو مخاطب ها

عکس مخاطب عکس سروان بود

تو توضیحات یه جمله نوشته بود

"تعجب نکن،به زودی بهم می گی"

از پرو بازیش هپ حرصم می گرفت هم خنده ام

دیدم تاریخ تولدش رو هم سیو کرده بود

یکسال از من بزرگ تر بود

و آبان ماهی

تو توصیحاتشم نوشته بود"تولدم واسم کادو یادت نره بخری"

پیام رو بعد کلی فحش دادن بهش باز کردم

"ما رسیدیم اول شهرتون،نزدیکیم،حاضری یا زود تر بیام"

 

استرس داشتم

نمی دونم چرا

اولین خواستگاری نبود ولی این دفعه استرسم زیاد بود

خونه ی نقلی و سنتیمون رو خیلی دوست داشتم

همیشه مرتب بود و از این نظر خیلی نگران نبودم

صدای در بلند شد

با تقه های در انگار قلبم ضرب می گرفت

اومدند تو و اخرین نفر سروان وارد شد

اتو کشیده بود با یه کت و شلوار سورمه ای و لباس یقه دیپلمات سفید و جوراب های سفید

کلی به خودش رسیده بود اونقدر خودش رو با عطر شسته بود که رد می شد تا مدت زیادی بوی عطرش می موند

انصافا سلیقه اش خوب بود حتی تو انتخاب گل و شیرینی

تو نگاه اول تمام خانواده ازش خوششون اومده بود و من حرص می خوردم

تفاوت قدیمون بیست سانتی می شد

و من ریز ریز به این تفاوت قدی می خندیدم

خانواده اش خیلی خونگرم بودند

اما سه نفری اومده بودند

یه خواهر و یه برادر داشت کوچیک تر از خودش بودند

واسه همین ،جلسه ی اول با خودشون نیورده بودند

 

صحبت ها مثل همیشه سر مسیر راه و اب و هوا و غیره بود

و من از خجالت نگاه ها و استرس داشتم مثل بستنی یخی اب می شدم اما سروان مدام زیر چشمی نگاهم می کرد و لبخند می زد

بالاخره حرف های اصلی رو شروع کردند و ماددش گفت ما بریم حرف بزنیم

بابا موافقت کرد و رفتیم تو اتاق داداش واسه صحبت

از لحظه ورود تو اتاق سروان نیشش باز شد 

-اخیش بالاخره با خانمم تنها شدیم

من چشمام گرد شد

-چه بخوای چه نخوای بله رو می گیرم اما می تونی سوالاتتون رو بپرسی

-یعنی یه کاری می کنین پاشم برم بیرون

- نه نه خب ببخشید 

بفرمایید فاطمه خانوم

- زود خودمونی نشید

-چشم خانوم دکتر

 

پرسیدن سوالات اصلی جلسه اول که تموم شد رفتیم بیرون

دو ساعت گذشته بود در حالی که فکر می کردم زمان کوتاهی حرف زده ایم

 

.

#راحیل

#در_این_حوالی

#رمان #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت