🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_بیست_و_نهم
.
می ترسیدم و خجالت می کشیدم همه ی نگاه ها زوم شده بود روما
بعضی ها نچ تچ راه انداخته بودند بعضی ها می خندیدند و بعضی ها به تاسف سری تکون می دادند ولی در کل پچ پچ ها زیاد بود
بین من و اون فاصله افتاد واهمه ی جمعیت منو گرفت دویدم پشت سرش انگار شده بود فرشته ی نجاتم و من مریدش
- برو تو
پا گذاشتم داخل اتاق و خودش هم پشت سرم اومد
برخلاف همیشه در را پشت سرش بست
اما ترسی ازش نداشتم
جلو اومد ولی از من رد شد و پنجره هارو باز کرد - بشین
بدون هیچ حرفی نشستم و دست گذاشتم روی صورتم
رفت و از توی یخچال یه قالب یخ برداشت شکوند و توی یه پاکت ریخت داد دستم
- بگذار روش که کبود نشه
تشکر کردم و گرفتم
نشست رو به روم
بدن هیچ سوالی منتظر بود
هیچی نگفتنش دیونم کرد
- نمی خواهید چیزی بپرسید
- فکر نکنم لزومی داشته باشه
- نمی خواهید بدونید چی شده
سکوت کرد
زدم زیر گریه بدترین بازجویی سکوتش بود
شروع کردم به گفتن از اول ماجرا و قبول شدنم تا ماجرای بیرون زدنم و مدل خانواده ام و دوستای قبلم و نماز نخوندنم و تهی بودن از هر نوع اعتقادی
سرش پایین بود و فقط گوش می داد
- حالا جایی واسه موندن دارید؟
- نه
- با خوابگاه هماهنگ می کنم تا وقتی مشکلتون حل نشده اونجا بهتون اتاق بدند
- چرا
- چرا چی
- چرا اینکار رو می کنی
- دلیل کارهای شما رو نمی فهم
- خیلی ساده است
- من نمی فهمم ولی
- بهمون دلیلی که اون شهیدی که هنوز عکسش روگوشیتونه جونش رو واسه آرامش دخترای این سرزمینش داد
به گوشیم نگاه کردم و لبخند نشست روی لبم
- تون روز که اون رو چسبوندم ترسیدم که بهش بی احترامی کنید اما الان مطمئن شدم که مهمون خود شهدایید
من با خوابگاه هماهنگ می کنم هزینه اش رو هم هماهنگ می کنم هر وقت نونستید پرداخت کنید
- اما اونا که قبول نمی کنن
- خودم حساب می کنم بعدا به من پرداخت کنید
- من کسی که فکر می کنید نیستم
- من در مورد شما فکر نمی کنم
بهم برخورد
- خودتون به حرفاتون فکر کنید واستون عجیب نیست ناخواسته علوم قرآنی قبول شدنتون
ایستادن پای نرفتن و موندن تو وطنتون
اومدن اشتباهی به بسیج و لجبازیتون واسه برپایی نمایشگاه شهدا و اون عکس شهیدی که رو گوشیتون جا خوش کرده
مات و مبهوت نگاهش کردم
- اینا هیچ ربطی به هم ندا ره هیچ مفهومی نداره
- برای شما شاید ولی برای من داره
یکم اینجا بمونید من میرم بیرون هماهنگی ها انجام شد برمی گردم
رفتارش سرد تر از همیشه بود
در رو باز کرد و کلید رو گذاشت روی میز
#راحیل
#رنگ_فراموشی
#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت