🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_بیست_و_هشتم

.

با اینکه میلیون پول خورد بود تو خونه ی ما اما من اهل پس انداز نبودم پس فقط یک میلیون نقد تو کشو داشتم

ولی حالا نمی خواستم هیچ وقت برگردم ولی چه طور با یه میلیون می خواستم سر کنم خرج روزانه ی من غیر این یکی دو هفته ی دانشگاه چند صد هزار تومن بود

چاره ای نبود برگشتم خوابگاه و آخر هفته رو خواهش کردم بگذارند بمونم

شنبه از راه رسید

تو این مدت آرامش من شده بود لبخند شهید و پلاکی که به اسمم محمد نوشته بود

شنبه از دانشکده اومدم بیرون خواستم برم بیرون دانشگاه که ماشین بابا رو جلوی در دیدم

خواستم برگردم تو که پیاده شد و صدام کرد

اومدم جلو

- برو سوار ماشین شو

- نمی خوام

صداش رو برد بالا

- به تو می گم برو سوار شو

برگشتم سمت دانشگاه که بد کوله پشتی رو گرفت و کشید سمت خودش

پرتاب شدم طرفش

- می گم برو سوار اون ماشین شو

- منم گفتم که با تو هیچ جا نمیام

صداش بلند و بلند تر می شد و تقریبا دانشجوها همه توجهشون جلب شده بود

یک کم کل کل کردیم و عصبانی تر شد

- اصلا این چند روز کدوم گوری بودی

- به تو هیچ ربطی نداره

برق از سرم پرید کشده خورد تو صورتم

دستم رو گرفت و بلند کرد و می کشوند سمت ماشین و من تقلا می کردم و می گتم من باتو هیچ جا نمیام

یه دفعه یه نفر رو حس کردم پشت سرم که کوله پشتیم رو گرفته

آروم شدم

- متوجه نشدید گفتن با شما جایی نمیان؟ دستشونو ول کنید

بابا عصبانی ایستاد

- به شما مربوط نیست

- حتی مربوط هم نباشه حق ندارید این طوری رفتار کنید

دستشونو رها کنید

- می فهمی چی می گی؟

شما دخالت لازم نیست بکنید

من پدرشم هرکاری دلم بخواد می کنم

به من نگاه کرد

با التماس چشمام فریاد می زدم نگذار منو ببره

- ایشون با شما هیچ جا نمیاند حالا هرکی باشید

خودشون به اندازه ای بزرگ شده اند که تشخیص بدهند پس وقتی مقاومت می کنن با شما بیان نمی تونم اعتماد به شما بکنم

- تو کی هستی اصلا که برا من تعیین تکلیف می کنی

- هرکی هستم مهم نیست احترام خودتونو حفظ کنید

- ازت شکایت می کنم

- باشه من منتظرم

اعصاب بابا از این مدل رفتار اون خورد شد رفت سمت ماشینش و سوار شد

- یهت می فهمونم من کیم و باید چه طور رفتار کنی

- باشه من دانشجوی همین جام منتظرم بهم بفهمونید

بابا پاش رو گذاشت روی گاز و رفت به سمت دانشجو ها برگشت

- شما ها کلاس ندارید معرکه گرفتید؟

کوله ام رو رها کرد

- دنبالم بیا

می ترسیدم و خجالت می کشیدم همه ی نگاه ها زوم شده بود روی ما


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت