🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_بیست_و_هفتم

.

با نا امیدی پاهام رو می کشیدم سمت خوابگاه

به چه بهونه ای آخه می رفتم خوابگاه

دانشگاه توی شب وهم آلود بود 

تاریک ولی لامپ های زرد وسط بلوار ها روشن بود 

با تمام وجود التماس می کردم که بگذارند بمونم

رسیدم دم خوابگاه از نگهبانی دمش رد شدم رفتم سرپرستی

- سلام

- سلام بفرمایید

- ببخشید می خواستم ببینم می تونم امشب اینجا بمونم؟

خندید

- اینجا خوابگاهه نه هتل

مظلومانه نگاه کردم

- بله می دونم دانشجوی همین جام ولی.. .

- آهان پس امشب می خوای مهمان شی

- بله

- باشه ولی هزینه اش میشه 15 هزار تومن

کارت شناساییت رو هم بگذار تا قبل از چهار بعد از ظهر فردا می تونی بمونی ولی هروقت خواستی بری کارتت رو بگیر

به دستگاه پوز اشاره کرد

- کارت دنبالم نیست می تونم نقد حساب کنم؟

- باشه مشکلی نیست خودم واست کارت می کشم

خوشحال شدم و کوله ام رو محکم گرفتم و پول رو پرداخت کردم

سرپرست یه نفر رو صدا کرد که محل اقامت میهمان هارو نشونم بده

اتاق هایی رو برای بچه های ارشد که یکی دو روز بیشتر نبودند به عنوان اتاق میهمان گذاشته بودند

یه تخت یه یخچال و یا بالشت و پتو و کمد تمام وسایل تو اتاق بود البته دوتا تخت دوطبقه

اتاق خالی خالی بود

لباس هام رو درآوردم و روی تخت افتادم

گریه ام سدی نداشت و اشک هام بی صدا می اومد

تنها آرامشم شده بود عکس پشت گوشی که حس می کردم بهم لبخند می زنه

گوشی تو بغل خوابم برد

صبح با صدای پیج خوابگاه برای ورود آقایون بیدار شدم .

ساعت 8 بود و تاسیسات برای مشکلاتی که بچه ها نوشته بودن وارد خوابگاه شدند

چهارشنبه بود

رفتم سر کلاس ها

بعد کلاس زنگ زدم مهری خانم

- سلام مامان مهری

- سلام فدات شم . کجایی؟

- دانشگاهم

- دیشب کجا خوابیدی؟

- خوابگاه بودم مامان مهری نگران نباش

- الهی مادر فدات شه

کاش می تونستم کاری واست بکنم

- مامان مهری می خوام یه کاری بکنی حقیقتا

- چی عزیزم بگو

- یکم لباس واسم بگذار تو چمدونم و یکم پول تو کشوی میزم هست با مدارک شناسایی ام میام می برم

- مامان لج نکن برگرد خونه

- جای من اون جا نیست دیگه

زد زیر گریه و سعی کرد قانعم کنه اما من تصمیمم رو گرفته بودم قبل اینکه بابا بیاد خونه باید می رفتم اون نزدیکی و وسایلم رو می گرفتم

به سرعت خودم رو با اسنپ رسوندم و وسایلم رو گرفتم

با اینکه میلیون پول خورد بود تو خونه ی ما اما من اهل پس انداز نبودم پس فقط یک میلیون نقد تو کشو داشتم


#راحیل 

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت