🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_سی_و_یکم

.

خواستم برم تو که سرباز مانع شد

- کسی اجازه ی ورود نداره

- برو کنار بابا من باید برم تو

- خانم می گم شما نمی تونید برید تو

با کوله ام هلش دادم کنار و رفتم تو وسط جمع چند نفره سر درآوردم

بابا ، حراست ، یه سروان از آگاهی و محمد

یه لحظه همه ساکت شدند

رو کردم به بابا

- شما اینجا چی کار می کنید

کی گفته بیاید اینجا

- جناب سراوان: دخترم آروم باش

- من دختر شما نیستم الانم نمی خوام آروم باشم

سروان به سرباز اشاره کرد که در را ببنده

- چرا ولم نمی کنی

مگه نگفتی پات رو گذاشتی بیرون دیگه برنگرد

حالا چیه اومدی دنبالم

چرا دست از سرم بر نمی داری

حس می کرد م می خوتد بلند شه بگذاره منو گوشه ی دیوار و اونقدر بزنتم تا بیهوش شم

تا حالا هیچ کس جلو بقیه حتی بهش تو نگفته بود

حرفای سروان تاثیر نداشت داشتم تنهایی تمام عمرم و سرش خالی می کردم تازه برای اولین بار جرات گفتن پیدا کرده بودم

ولی چون جلوی سروان بود خودش رو کنترل می کرد

محمد بلند شد از سر جاش و یه صندلی آور و کنار اتاق گذاشت

- خانم سهیلی خواهشا بشینید

صداش آب رو آتیش شد

فقط نگاهش کردم و نشستم

- بفرمایی جناب سروان

- داشتم می گفتم آقای سرافراز این آقا به دلیل فریب دخترشون و نگه داشتنشون بیرون از خونه از شما شکایت کرده اند

- همش دروغه خودش منو از خونه بیرون کرد تمام این مدت هم خوابگاه بودم

- به هرجهت ایشون شکایت کرده اند و واسه حرفشون هم شاهد دارند

با عصبانیت نگاهش کردم

فکر نکن با این کارهات من به خواسته های تو تن می دم

- سروان:به هرجهت ایشون پدرتونن و شما تحت ولایت ایشونید

روکرد به محمد

- شما قبول دارید مانع رفتن خانم سهیلی همراه پدرشون شدید؟

- بله

- اما اون داشت منو می زد

- شاهدی وجود داره ؟

- کلی دانشجو بودند

- می تونید چند تاشون رو بیارید اینجا؟

داشت حرصم از سکوت محمد در می اومد

- تو می دونی آقای سرافراز هم نبود من برنمی گشتم چرا اینکارهارو داری می کنی؟

- تو می اومدی و میای

- من با تو بهشت هم نمیام

خنده ای کرد

- سروان: حرف های زده شده و قبول دارید آقای سرافراز؟

- بله اما تمام قضیه اون نیست

- شما اتهامات وارد شده به خودتون مبنی بر نگه داشتن دختر این آقا رو خلاف میل پدر قبول دارید؟

- بله اما.. .

- پس شما برای تکمیل پرونده باید با ما بیایید

پاشدم ایستادم

- این مسخره بازی هارو همین جا تمومش کن

بابا بلند شد


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت