🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_شصتم

.


نشستم رو زمین زدم زیر گریه

مامان نشست کنارم

- پاشو دختر مگه نمی خواستی نماز بخونی؟

- چادر ندارم

- مال من که هست

- اونم باشه بلد نیستم هنوز حفظش نکرده ام

چند دقیقه گریه کردم باعجله بلند شدم دویدم سمت جانماز مهری خانم و اونو با خودم کشیدم تو اتاق و در رو بستم که کسی نبینه

- چی کارمی کنی ترانه

- مامان مهری زود نماز ظهر و عصر رو بخون من دنبالت بخونم

- مادر من مازم رو خونده ام دوباره که نمی شه بخونم

- نه مثلا بشین ولی چیزهایی که می گن رو بلند بگو من بگم و بهم بگو چی کار کنم

نماز ظهر رو که خوندیم بعد چند دقیقه اذان مغرب رو گفتن - خب مامان مهری بگو که نماز مغرب رو هم بخونم

- عجب .. پس من چی دختر

- مامان مهری اذیت نکن دیگه بعدش تو بخون یه چادر که بیشتر نیست

مامان خندید و نمازم رو خوندم

آخیش بلندی کشیدم و کنار نشستم

نماز مامن مهری که تموم شد رفتم سر گذاشتم رو زانوش

- چی شده وروجک نماز خون شدی؟

- هیچی.. بده مگه

- نه خیلیم عالی فقط بابا مامانت بفهمن هم منو هم تورو می کشند

- منو بکشند چی می شه مگه

مامان مهری عصبانی شد و من زدم زیر خنده

خنده ها و نگاه های مامان مهری تو قلبم ریشه می دووند و رنگ فراموشی می پاشید رو حسرت داشتن خانواده

- خب تعریف کن

فکر نکن گول می خورم .. رفتار مرموزانه ات می گه خبرایی هست

چرا مامانا همه چیز رو زو می فهمند البته منظورم اوناییه که احساس مادری دارند

از سیر تا پیاز ماجرا را بدون جا انداختن یه واو گفتم

چشمام مامان از ذوق برق می زد

- خودم همه چیز رو به دختر گلم یاد می دم فقط باید حواسمون باشه بابا و مامانت نفهمند

یه بوسه به دستای مامان مهری زدم

- شیطون بلا حالا بگو این محمد آقا کیه که قلب دختر مارو دزدیده؟

جیغ کشیدم - اههههه مامان مهرییییییی

- چیه مگه دروغه

- آره کسی قلبمو ندزدیده - آررررههه توگفتی و منم باور کردم

دختر همه ی اینایی که تو می گی نشونه ی دلباختگیه

- اما مامان اون و خانواده اش خیلی مذهبین

اصلا امکان نداره اون حتی یه درصد.. .

امکان نداره حتی یه درصد هم به من فکر کنه

ناراحت پله هارو دوتا یکی رفتم سمت اتاق

در رو بستم و چسبیدم به در

یعنی تمام این احساس های من و تنگ شدن دلم برای حرف زدن با اون دلباختگیه خودم رو انداختم رو تخت

ترانه این بار دیگه صد درصد مردی

اگه بابا با همه چیز کنار بیاد با این کنار نمیاد به خصوص باوجود اون حسام خود شیفته

گوشیم ویبره رفت 

برش داشتم 14 بار تماس بی پاسخ همه اش هم یه شماره 

از ذوق نمی دونستم چی کار کنم 


#راحیل 

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #مذهبی #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت