🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_نوزدهم

.

بلند شد و کمی شونه اش رو حرکت داد دردش می اومد ولی گفت خوب شده

شروع کرد به توضیح دادن مدل دسته بندیشون

و من گوش کردم و شروع کردم به دسته بندیشون 

هردسته ای که آماده می شد جمعشون می کرد و می برد بیرون کنار سالن می گذاشت

 همشون که مرتب شد از م خواست برم کنار تا قفسه رو هل بده بیرون اما شونه اش نمی گذاشت

رفتم جلو و با تمام خواهش های اون برای کنار رفتن قفسه رو کشیدم بیرون

 موکت رو کف اتاق پهن کرد خواست جارو رو برداره

- ببخشید این کار دیگه زنونه است من انجام می دم

جارو رو ازش گرفتم ولی تاحالا حتی جارو هم دست نگرفته بودم

 تو این فرصت رفت بیرون و کمی گونی آورد داخل و شروع کرد دور دیوار ها رو گونی بگیره 

جارو که تموم شد قفسه رو داخل آوردیم

- نمی تونم کاری کنم کمک نکنید پس شما طبقه های پایین رو بچینین بعدا بالایی ها رو خودم می چینم

قبول کردم و اون هم مشغول زدن عکس شهدا شد

کار من که تموم شد اون جلو اومد تا بقیه رئ داخل قفسه ها بچینه 

اون اطراف کمی نی و گیاه های نیزار دیدم و چندتا چفیه و سربند و پلاک 

برداشتمشون و خواستم تزیین کنم

- بگذارید اون ها رو خودم می زنم

- چه فرقی داره

خب بگید چه جوری می خواهید درستشون کنید همون کار رو می کنم

نمی تونست اصلا مخالفتی کنه

هیچی نگفت و منم بر اساس دیده هام تو چند تا فیلم و نمایشگاهی که مدر سه مارو قبلا برده بود شروع کردم به تزیین

خودم که از تزیین خودم با این وسایل راضی بودم 

کار اون به خاطر شونه اش کند پیش می رفت 

برا همین من صندلی ها رو هم آوردم تو 

خواستم میز رو بیارم که اومد و خودش سرش رو گرفت و دوباره رفت سر طبقه ها و مرتب کردن و تهییه ی لیست ازشون

منم میز رو تمیز کردم و یه چفیه پهن کردم روش

صدای اذان بلند شد

کار هر دو مون تو اون اتاق تموم شده بود

- امروز خیلی زحمت کشیدید

اجرتون با شهدا

با اجازه من باید در رو ببندم 

وسایلم رو برداشتم و بیرون ایستادم و منتظر شدم در رد ببنده

- به خاطر شونتون و اتفاقای افتاده عذر می خوام

- این چه حرفیه خواهرم خیلی کمک کردین موقع نماز مارو هم دعا کنید

با اجازه برم که به نماز برسم

خداحافظی کردم

تازه یاد انتشارات افتادم و جزوه ها که آه از نهادم بلند شد

قدم که برداشتم تازه فهمیدم چقدر کار کرده ام

منی که یه لیوان نشسته ام یا حتی اتاق خودم رو تاحالا مرتب نکرده بودم چرا دیوونه شدم یهو

کشون کشون خودم رو رسوندم به انتشارات بسته بودنش آهم رو بیشتر کرد


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت