🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_دوم

.

-بابا تو از خیلی چیزا خبر نداری

خواستم ادامه بدم که محمد پرید وسط حرفش

- آقای سهیلی شما خوشبختی رو تو پول می بینید من تو قلب ادما

من یک ریال هم از ثروت دختر خانمتون رو احتیاج ندارم و نمی خوام

من با خانواده اومدم خواستگاری خود ایشون نه ثروتشون

برام مهم نیست چه جوری بوده اند و چیکار کرده اند الانشون مهمه

درسته نمی تونم مثل شما باشم براشون

خانم سهیلی

من تا تموم کردن ارشد حداقل باید درس بخونم

خونهدمال خودم ندارم واحد بالای مامان اینا هشتاد متره

پاره وقت کار می کنم و حقوقش یک و نیم میشه

یه ماشین هم هست که در اصل برای باباست لطف کرده اند دست منه

تمام پس انداز خودم بعد این چندسال به زور به پنجاه میلیون می رسه

من از نظر مادی اینم

بابا نیشخند تمسخر آمیزی زد

-دختر من اراده کنه کل زندگی شما رو همین الان می تونه بخره با پولای توی حسابش

-ترانه خانوم می تونید با شرایط زندگی من کنار بیاید

تا اومدم دهن باز کنم بابا شروع کرد

-این قضیه تموم شد پذیرایی شدید به عنوان هم کلاس دخترم می تونید برای شام بمونید

باباعلی خیلی بهش برخورد

-بابا واسه زندگیم خودم می خوام تصمیم بگیرم

-یادت رفت شرط هایی که قبول کردی رو

-من نمی خوام مثل شما ازدواج کنم

از مال و ثروت شما هیچی نمی خوام 

با گریه دویدم سمت اتاق و خانواده ی محمد هم رفتند

جمعه تصمیمم رو گرفتم باید حرف می زدم باید واسه زندگیم می جنگیدم

-بابا من با حسام ازدواج نمی کنم

-تو با هر کسی که من می گم ازدواج می کنی

من صلاح تو رو بهتر می دونم

من خوشبختی تو رو می خوام

-من با محمد خوشبختم

خوشبختی که شما می گین پوله ولی واسه من عذابه

-تو زندگی تو طویله رو با قصر یکی می کنی

-نه من زندگی تو طویله با کسی که بهش ایمان دارم رو بهتر از قصر می دونم

فکر کردی من اینجا خوشبختم

من بد بخت ترین دختری بودم که وقتی شب بیرون بودم هیچ کدوم از اون دوستایی که می گی یه شب جایی واسه من نداشتن

فکر می کنی مهمونی مختلط که یه مشت چشم هرزه تماشام کنه خوشبختیه

اینا هیچ کدوم واسه من خوشبختی نیست

تو با مامان خوشبختی رو حس کردی

بعید بدونم

شما فقط دنبال پولین من از پولتون هیچی نمی خوام

من محمد رو دوست دارم

یا با محمد ازدواج می کنم یا هیچ کس

بابا زد تو گوشم

اما این بار گریه نکردم

سرم رو بالا گرفتم و رفتم سمت اتاق

اما تو اتاق های های گریه کردم

نمی تونستم برم دانشگاه و محمد رو ببینم و آسوده باشم

سخته کسی که دوستش داری رو ببینی ولی بدونی هرگز اون رو نخواهی داشت

حالم خوب نبود اصلا

ولی بابا رو حرف خودش بود


#راحیل 

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت