🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هشتاد_و_سوم
.
چند روز نه غذا خوردم نه چیزی
چهارشنبه مامان و بابا پایین حرف می زدند
رفتم پایین
- من تصمیمم رو گرفته ام
من با محمد می خوام ازدواج کنم
هیچی از ثروت شما نمی خوام
خودم رو ممنوع الارث کنم خیالتون راحت میشه؟
- چرا نمی فهمی ما واسه خوشبختی تو تلاش می کنیم
- خوشبختی؟
خیلی مسخره است
فکر کردید من خوشبخت بوده ام
فکر می کنید همه چیز پوله
من هیچ وقت پدر و مادر نداشتم چون شما همه چیزتون پول بود
خوشیتون بچه تون زندگیتون همه اش پول بود
مامان تاحالا شده نوازشم کنی
با خودت گفتی دخترم کجاست چیکار می کنه
تا حالا گفتی موهاشو شونه کنم ببوسمش واسش خودم غذا بپزم لباس تنش کنم بریم خرید
تاحالا گفتی چرا مهری خانم رو مامان صدا می کنم و تو رو نه
بابا تاحالا گفتی برم مدرسه اش ببینم چیکار می کنه
روز اول دانشگاه برم دنبالش تنها نباشه
نوازشش کنم محبت کنم
بقلش کنم
نه هیچ کدومتون نه پدری کردید نه مادری
فقط نقش عابر بانک رو داشتید تو این زندگی
من طعم خوشبختی رو وقتی کشیدم که از این خونه فرار کردم به خونه ی اونا
آره آرزو کردم اونا پدر و مادر من باشن
شما مدل خودت ن زندگی کنید اما بگذارید مدل خودم باشم
شما اینقدر عرق شدین تو پول هاتون نفهمیدید من خیلی وقته نماز می خونم حجاب می گیرم و همیشه تنها تو اتاقم هستم جمعه بهشت زهرا می رم قطعه ی شهدا مشهد رفتم
شما اصلا من رو نمی بینید تو زندگی پس ادعا می کنید خوشبختی من واستون مهمه
یا محمد یا هیچ کس اگه خوشبختی من واستون مهمه البته
صبر نکردم دویدم تو اتاق و در رو بستم و چسبیدم به در
نفس نفس می زدم
صبح رفتم محضر و خودم رو از ارث محرم کردم
نمی تونستم دست از کسی که دوست داشتم بکشم
رفتم سر مزار داداش هادی
رسیدم محمد هم بود
سلام و احوال پرسی کوتاهی کردیم
- نمی پرسی چرا اینجام
- دوتا دردمون یکیه
- معذرت می خوام واسه همه چیز
- تو نباید معذرت خواهی کنی
مطمئن باش اگه به دست اوردنت راحت بود لذتی نداشت
غصه نخور
اونقدر تلاش می کنم که مال من بشی فقط مال من
اینهارو اولین بار بود که می گفت اما سرش پایین بود گفت و رفت
فکر کنم از خجالت فرار کرد
من گوشه ی لبم رو گاز می گرفتن که خیلی نخندم اما تو دلم عروسی بود
اون جملات رو که می گفت دلم رو طوفانی می کرد
#راحیل
#رنگ_فراموشی
#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت