🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_چهارم

.

رفتم خونه برگه ی محضر رو گذاشتم روی میز 

شب برگه رو بردم و جلوی بابا مامان گذاشتم

- این تکلیف مثلا ثروت من هیچی اش رو نمی خوام

فکر کنم این طوری خیالتون راحت بشه که محمد دنبال ثروت من نیست

من به هیچی اش نیاز ندارم

اگه قبول کنید قول می دم دیگه اذیتتون نکنم

بدون اینکه منتظر حرفای اونا باشم رفتم تو اتاق 

چند روز این طوری پیش رفت 

اون قدر رو مخ همشون راه رفتم که خودم هم خسته شده بودم

چهار شنبه بود که محمد زنگ زد 

بعد حال و احوال رفت سر اصل مطلب

- من فردا میرم شرکت پدرتون 

خواستم در جریان باشید

خنده و خجالت رو با هم خوردم

- ولی اگه ممکنه قبلش با هم در مورد یه سری چیزها حرف بزنیم

من به خانواده گفته ام اگه براتون مقدور باشه باهم یه جای عمومی کمی صحبت کنیم

قبول کردم

پیشنهاد من بهشت زهرا بود

قبول کرد

سر ساعت رفتم سر مزار داداش اون زود تر رسیده بود

- اگه موافق باشید بریم حرم امام فضای اونجا مناسب تره واسه صحبت کردن

رفتیم حرم امام بعد زیارت گوشه ای پیدا کردیم و نشستیم رو به روی هم

محمد سرش رو پایین انداخت

- خواستم در مورد ایدئولوژی هامون توی زندگی اخلاق و خصوصیات و اهداف و مسیرمون صحبت کنیم

هر دوتا گفتیم و گفتیم صحبت هامون تموم شد دیدیم چهار ساعت شده

- خانم سهیلی اگه ممکنه امشب رو حرف ها فکر کنید من فردا قبل رفتن به شرکت پدرتون با شما تماس می گیرم اگه مخالف بودید یا جوابتون منفی بود دیگه نمی رم ولی خواهشا به شدت منطقی و عاقلانه به حرف ها نگاه کنید

رسوندم دم خونه

بعد نماز روی تخت دراز کشیده بودم و فکر می کردم به تمام گفته ها و نگفته هاخوابم نمی برد

همش ذهنم مشغول بود

یعنی چی میشه

سه صبح بودکه انلاین شدم دیدم محمد هم انلاینه بهش پیام دادم

- شما هم بیدارید هنوز

- بله دارم فکر می کنم

- به چی

-چیه این موقع شب اعتراف می خواین بگیرین

- اعتراف بد نیست

ولی من همه ی حرفامون رو زیر و رو کردم

نمی دونم دقیقا به چی فکر کنم

- به اینکه این شرایط رو می تونید بپذیرید یا نه 

خطوط قرمز من رو می تونید رعایت کنید یا نه

خطوط قرمز خودتون با حرف های من متناقض نباشه

- فکرم به جایی نمی رسه

- اگه موافقید هر دو دو رکعت نماز بخونیم بعد بسپریم به خدا و فکر کنیم

قبول کردم

نماز رو خوندم و بعدش نشستم سر سجاده

خدا کاش می شد به من بگی چی کار کنم و چی درسته

دستم رو بگیر

تسبیح داداش رو برداشتم و شروع کردم به فرستادن صلوات دلم آروم شد

 محمد پیام داد

-لطفا قران رو بردارید و بعد تقدیم صلوات به حضرت زهرا س بازش کنید اولین آیه ی سمت راست رو بخونید


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت