🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_هشتاد_و_یکم

.

داداش هادی واقعا الوعده وفا واسه محمد بود

میگم دارین بدجنس می شین هااا

ببینم از کی برنامه ریزی کرده بودین دوتاییی

بعد چه طوری دلتون اومد با دل کوچولو من بازی کنید

نخند

ولی داداش من نه زینب ام نه چادر

حرفم رو خوردم

قول می دم اونی بشم که می خواستی

فکر کنم وقتش رسیده

ولی خودت کمک کن

پنج شنبه عصر همه خونه بودیم که صدای در اومد مهری خانوم در رو باز کرد

دعوتشون کرد داخل و وقتی نشستند بابا و مامان رو خبر کرد بعد اومد اتاق من

- پاشو دختر آقا داماد با دسته گل و شیرینی اومده

خشکم زد

- چی می گی مامان مهری

آقاداماد کیه

- محمد و خانواده اش اومدند

از جا پریدم

- الان باید چیکار کنم؟

- وا چرا هول شدی

برو یه لباس خوب بپوش بیا پایین

یه تونیک و آبی با شلوار لی پوشیدم و یه روسری فیروزه ای سر کردم

تو آینه به خودم نگاه می کردم

داداش به نظرت وقتشه؟

باشه الوعده وفا

رفتم سمت چادرم و چادر رنگی که محمد خریده بود رو برداشتم و سر کردم

یه نگاه تو آینه انداختم و یه نفس عمیق کشیدم و از پله ها رفتم پایین

خانواده ی محمد روبه روی راه پله نشسته بودند و خانواده ام پشت به راه پله

وقتی وارد سالن شدم خانواده ی محمد بلند شدند و به گرمی پذیرای من شدند

مامان و بابا از تعجب مونده بودند

رفتم روی یه مبل تک نفره ی بین دوتا خانواده نشستم

اونقدر استرس و ذوق داشتم که احساس می کردم قلبم از جا درمیاد

بالاخره پدر محمد شروع کرد و بعد عذر خواهی از ناگهانی بودن اومدنشون رفت سر اصل مطلب

- غرض از مزاحمت سامان دادن این دو جوانه اگه موافقت کنید

- بابا: فکر کنم اشتباه اومدید

- بابااا

-بابا: بهتر بود نگاهی به خانواده ی ما می کردید و بعد به خودتون و این همه راه نمیومدید

- بابااااا

- شما ساکت باش

این دختر من که می بینید این مدلی نبود

الان نمی دونم این چیه سرش کرده

خانواده ی ما اصلا به شما نمی خوره

- حرفتون متین آقای سهیلی ولی خانواده مون نمی خوره شاید این دوتا جوون به هم بخورند

بالاخره ما هم خوشبختی این دوتا رو می خواهیم ترانه جان هم مثل دختر ما

- پسر شما حتما با ثروت ترانه خوشبخت میشه اما مطمئنا ترانه بدبخت می شه

با حرص بلند گفتم بابااااااا

- چیه دخترم

می دونن اینا الکیه که سرت کردی

تو اینجوری نیستی

مهمونی مختلط

خرج های زیاد

خونه ی صد متری واسه تو اتاق خوابه

تو بدون ماشین تا سر کوچه هم نمی ری

آخر هفته هات با دوستات کم کم شمالین

مسافرت های خارج از کشور سالی دوبار

شام و ناهار آماده

گوشیت فقط به اندازه ی یه ماشین قیمت داره

- بابا تو از خیلی چیزا خبر نداری


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت