🌹
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه
.
از خواب پریدم صدای اذان مسجد می اومد
یکم آب خوردم و خوابیدم
چند روز مثل روز اول بقیه رفتن و من توی خونه کمک مامان بودم و چند روز پشت سر هم همون خواب
جمعه صبح همه خواستند برند گلزار شهدا
منم آماده شدم
توی راه محمد یه دسته گل رز خرید
وقتی رفتیم بابا مامان جدا شدند و رفتن سراغ شهدای فامیل
من و محمد و فاطمه موندیم
- خانم سهیلی این گل ها دست شما سرمزار هر کسی دوست داشتید بگذارید
من متعجب بودم که یعنی چی
گل ها رو داد دستم و رفت
من موندم و فاطمه بین قطعه ها می چرخیدیم
فاطمه هم جاهای زیادی رو بلد نبود به بعضی ها که می رسیدم دلم می خواست یه گل روی مزارش بگذارم نمی دونم چی بود ولی حس جالبی بود
فاطمه وسطای مسیر به شهدای گمنام که رسیدیم خواست کمی بشینه ولی من نشستن دلم نمی خواست
قطعه ی 29 قرار گذاشتیم هم رو با زنگ تلفن ببینیم
حرکت کردم
بعضی جاها شلوغ تر بود و بعضی جاها خلوت
از گل ها فقط یکیش مونده بود
یه ماکت از پشت دیدم بالاسر یه قبر و کسی سرش نبود
تصمیم گرفتم آخرین گل رو روی اون قبر بگذارم
جلو رفتم و رو به روش رفتم
با دیدن عکس جون از بدنم رفت
افتادم روی زمین
توی شک بودم و بی صدا اشکم روی صورتم جاری می شد
همون شهید بود
شهیدی که عکسش روی گوشیم بود
اسمش رو نگاه کردم
محمد هادی ذوالفقاری
چهار هیچ به نفعت اما داری با من چی کار می کنی
کمر به نابودیم بستی؟
تو همین افکار بودم و گل از دستم روی زمین افتاده بود که سیاهی چادر کسی جلوم متوقف شد
خم شد گل رو از روی زمین برداشت گذاشت روی قبر
کنارم قبر نشست و فاتحه خوند
قبل رفتن نگاهی به من کرد و یه تسبیح گرفت رو به روم
من هاج و واج نگاهش می کردم
لبخند زد
- زینب خانوم الوعده وفا
اینم امانتی تو
توشک بودم زینب امانتی شهید
همه چی برام عجیب بود
قبل اینکه چیزی بپرسم دختره بلند شد و رفت ومن موندم و یه کوه علامت سوال
با یه تسبیح تو دامنم
گوشیم زنگ می خورد فاطمه بود اما نمی تونستم جواب بدم
محمد باباعلی همه هزار بار زنگ زدند اما کدوم زنگی می تونست من رو به دنیا برگردونه و از شک نجات بده
یک ساعت که گذشت سنگینی سایه ی کسی رو حس کردم
کنارم نشست
- پس اینجایید
محمد بود
یه نگاه بهش کردم و از سرخی چشمام خیلی چیز ها رو فهمید
- شما پیداش کردید یا اون شمارو
اشکم شدت گرفت
- پس اون شما رو پیدا کرد
سر تکون دادم و تایید کردم
- می خواهید برم راحت باشید
- نه بمونید لطفا
#راحیل
#رنگ_فراموشی
#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت