🌹

بسم رب الشهدا

.

#قسمت_پنجاه_و_چهارم

.

بیرون که اومدیم یه نفس عمیق کشیدم

- آخیش خفه شدیم

- من بهتون نگفتم برید سمت خانوما؟

یکم عصبانی بود

- چیزی نشد که حالا

بی توجه به من رفت سمت خروج و منم دنبالش دویدم

اما ساکت بودم بدون اعتراض

سر خیابون منتظر تاکسی بود

- میشه خواهشا پیاده بریم؟

- نه

- چرا هنوز عصبانی هستید از من؟

ساکت بود ولی به خاطر اینکه نشون بده چنین چیزی نیست پیاده راه افتاد

اول تند می رفت وقتی دید بهش نمی رسیم قدم هاش رو آهسته کرد

- چرا نمی گید تند می رم؟

- ترسیدم عصبانی بشید

- لا اله الا اله

- بیا دیدی عصبانی شدید

- عصبانی نیستم خواهر من

- ولی هستید

- آره هستم ... آخه چرا این همه لجبازید

ایستادم اشک تو چشمام جمع شد ولی دلیلشم نمی دونم

برگشت سمتم

- معذرت می خوام تند رفتم

سرم رو پایین انداختم

- نه حق باشما ست لجباز نبودم هیچ وقت من رو نمی دیدی و هیچ وقت این همه مشکلات نداشتی

محمد باحالتی که انگار از حرفش پشیمون شده باشه سر پایین انداخت و یه کلمه گفت

- ببخشید

لجبازی گاهی وقتاش بد نیست

اما.. .

میشه بریم؟

حرکت کرد و من هم راه افتادم

قبل باز کردن در خونه برگشت سمتم

- میشه اون تسبیح امشب پیش من باشه؟

به سرعت تسبیح رو از جیبم درآوردم و گرفتم سمتش

اشک توی چشماش حلقه زد و نگاهش رو دزدید

در رو باز کرد و رفتیم تو

یه راست رفت طبقه ی پایین و برای شام هم بالا نیومد

منم ساکت سمت اتاق رفتم و به بهونه ی خواب روی تخت دراز کشیدم

به تمام وقایع فکر می کردم از اول تا امروز و فردا

باید می جنگیدم ایستادن تو خون من نبود

تصمیم گرفتم شنبه برم دانشگاه و از راه دانشگاه برم شرکت بابا

انواع نقشه ها برای بردن آبروی بابا و مجاب کردنش رو کشیدم

خوابم برد و دوباره همون خواب

با صدای ویبره ی گوشی از جا پریدم

کی بود اونوقت صبح

- الو

- سلام. زنگ زدم واسه نماز صبح خواب نمونید

صداش رو که شنیدم خواب از سرم پرید از افقی بودن شدم حالت نشسته و شروع کردم چشمام رو مالیدن . اما قبل از هر حرف دیگه ای گوشی رو قطع کرد

من از ذوق دویدم که برم سمت شیر آب که پام گرفت به پتوی روی تخت و خوردم زمین

یکی به من بگه آخه دختر چته اینقدر حولی

خلاصه نماز رو خوندم و از خستگی همون جا سر سجاده خوابم برد

صبح که شد ساعت یادم رفته بود کوک کنم ولی فاطمه حاضر شده بود برای رفتن که اومد صدام زد

در رو خواست ببنده که خداحافظی کرد

- نه صبر کن

- چی شده ؟

- منم میام

- مطمئنی


#راحیل

#رنگ_فراموشی

#رمان #عاشقانه #ایرانی #سرگرمی #مدرن #متفاوت