🌹

هو الحی

.

#قسمت_دوازدهم

.

- خواهش می کنم بهم فرصت بده

اره یه اشتباهی کردم اما می خوام دوست من باشی

- خوب گوش کن من دوست هیچ پسری نیستم و نخواهم بود

- پس اون سه تا پسر تو اکیپ شما چی کار می کنن؟

- اونا هم کلاسی های من ان همین و تمام

دوست دختر هیچ کدوم نیستم

- زینب من کتاب دینی شما رو خوندم اگه این رو غلط می دونی اون هم بر اساس دین تو اشتباهه

- هر چی می خوای فکر کن

- من فکر هام رو کرده ام

- درمورده؟

- در مورد تو

- خب باید بگم فکرت رو هدر دادی

- من ازت خوشم میاد و می خوام بشناسمت

- ولی من نه خوشم میاد ازت و نه می خوام بشناسمت

- زینب تو دین شما میگه اشتباهات رو ببخشید - خیلی ممنون که راجع به دین من مطالعه کرده ای ولی من نمونه کامل دینم نیستم

- فقط یه فرصت ازت می خوام چیز زیادیه؟

- اره چیز زیادیه

زیاده که بگذارم یه بار دیگه شرط بندی کنی روی من

چرا دست از سرم برنمی داری

- چون می خوام بشناسمت پای حرفم هم هستم

 

ساکت شدم و سرم رو کردم توی غذام

- خودت بگو چه طوری می شه کسی رو شناخت اگه باهاش دوست نبود

- ما اینجا ادم ها رو تو دوستی نمی شناسیم

این جا واسه زن ارزش قائل اند

با خانواده می رن خونه ی دختر تو یه قرار از قبل تعیین شده و با اطلاع خانواده ها صحبت می کنن

- مگه با صحبت می شه ادما رو شناخت

-صحبت معمولی نه ولی ازدواج یه امر مقدسه همون اول طرفین به خودشون و هم دیگه قول می دن صادقانه حرف بزنن

اینجوری وقتی در مورد خودش شخصیتش یا هرچیزی ازش می پرسی به پای صداقتش می گذاری

- چه طور می تونی فکر کنی همه راست می گن

- کسی که دروغ می گه به خودش اول از همه به خودش ظلم می کنه چون اون دروغ شاید باعث بشه به فرد مقابل برسه اما مگه چقدر پنهان می مونه ، وقتی اشکار شد زندگی خودش هم نابود می شه

- قول می دم صداقت داشته باشم

- فرقی نداره تمایلی به اشنایی با تو ندارم

- اگه به خاطر خانواده است نمی تونم بخوام بیان

اجازه بده صحبت کنیم اگه همه چی خوب بود بهشون می گم بیان یا تو رو می برم

- بگذار یه چیزی رو روشن بهت بگم 

من با فردی که شیعه نباشه نمی تونم ازدواج کنم

پس این قضیه از اساس منتفیه

تو هم بهتره این فکر رو از سرت بیرون کنی

برو کسی مثل خودت رو پیدا کن دخترایی بهتر از منم پیدا میشه

 

غذا م تموم شده بود بلند شدم و رفتم سر کلاس

 

امتحانای میان ترم تموم شد

نمره ی کارن تو تمامش الف شده بود

کارن با بچه های اکیپ در غیاب من صحبت کرده بود و راضیشون کرده بود که کمکش کنن یه جورایی قسم خورده بود واسشون که راست می گه

 اون ها هم با شرط قبول کرده بودند

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی