🌹

هو الحی

.

#قسمت_یازدهم

.

- این جزوه های این دوهفته است واسه تمام کلاس هایی که بودم

-خب؟

- واسه کانال جزوه

درسایی که خودم دارم رو جزوه نوشتم

 

جزوه ها رو در اوردم

همشون رو مرتب کرده بود

و به انگلیسی و خیلی خوش خط نوشته شده بود

- این ها همه انگلیسیه

- می دونم اما همه ی بچه ها فارسی زبان نیستن یا شاید صحبت کنن ولی نوشتنش و خوندنش واسشون سخته - تو تمام جزوه هایی که من قبلا نوشته بودم رو هم ترجمه کردی؟

- داشتم درس می خوندم گفتم ترجمه کنم واسه بقیه

هفته دیگه امتحان هاشون رو داریم زودتر برای بچه ها بگذارید شاید بدردشون بخوره - اما این ها رو خودت باید اسکن کنی بگذاری

- نمی دونم چه طوری

 

بهش یاد دادم و تو کانال ادمینش کردم

جزوه ها رو پس گرفت اما از وسطش یه برگه دراورد و داد دستم

- این چیه؟

- تو جزوه هات بعضی جاهاش اشتباهاتی داشتی اصلاحشون کردم!!

گفتم موقع امتحان اشتباه نکنی

 

خنده ام گرفت اما زود خنده ام رو جمع کردم و خداحافظی کردم

اما اون خوش حال بود

مجبور بودم به خاطر کانال از بلاک درش بیارم

بعد ناهار با بچه ها دور هم بودیم

که پیام از کارن رسید

جیم پیام رو دید

- زینب مگه قرار نبود کارنی در کار نباشه

یادت نرفته که؟

- نه یادم هست

شروع کرده جزه نوشتن واسه کانال

- هانا: اوهوع کارن و درس؟

-دنی: گفتم چند هفته ایه از اتاقش بیرون نمیاد واسه چیه ها تو دانشگاه هم همش تو کتابخونه است یا داره ویس گوش می ده

پس بگو!

اخ اخ اخ زینب ما تو حلقش گیر کرده

 

جا مدادیم رو پرت کردم سمتش

- ساکت شو دنی

- باشه بابا چرا عصبانی می شی حقیقت رو گفتم دیگه

 

سه شنبه بچه ها کلاس نداشتن اما من و کارن کلاس مشترک داشتیم

استاد یه کار عملی پژوهشی داد که انجام بدیم و به هر دونفر کنار هم یک کار

تو ردیف جلو تنها من و اون بودیم اونم با فاصله

استاد ما دو تا رو تو یه گروه انداخت و هرچی اصرار کردم ،چه بعد کلاس چه سر کلاس توجه نکرد و گفت طبق همون تقسیم بندی

هوف بلندی کشیدم

و از کلاس بی توجه به کارن زدم بیرون ناهار تو الاچیق تنها بودم

اومد جلو -می تونم بشینم

- نه می خوام تنها باشم

- چرا

- تو نامحرمی و من تمایلی به صحبت با تو ندارم این واضحه

- فقط همین، ولی فکر نکنم نامحرم بودن من با جیم و دنی و مایک فرق داشته باشه!

تو هنوز از گذشته ناراحتی؟

- اره همه تون نامحرمید و اره از گذشته هنوز ناراحتم و ناراحتیم تموم نمی شه

 

ظرف غذاش رو گذاشت روی میز وسط الاچیق و نشست رو به روم

- گفتم نمی خوام باشی

- خواهش می کنم بهم فرصت بده

اره یه اشتباهی کردم اما می خوام دوست من باشی

 

#راحیل

#رنگ_های_آسمان

#رمان #دانشجویی #ایرانی